هوایی میشم همون روزا که میبینم هوام رو داری
خدا خیلی هوامون رو داره خیلی زیاد ولی ماها حواسمون نیست
این روزا احساس خوبی دارم
حس آرامش نه اینکه دل گرفتگی هام کم شده باشه
نه اینکه مشکلاتم همش حل شده باشه
نه اینکه .............
فقط دلم آرومه یه آرامش خاصی دارم
خبر های بد هنوز هم میفهمم هنوز هم به آینده فکر میکنم هنوز هم ترس مبهمی از آنچه قراره برام پیش بیاد درونم وجود داره
ولی وقتی به گذشته نگاه میکنم به روزهایی که سخت میگذشت به روزهایی که گاهی نفسم بند میومد احساس میکرم الانه که از شدت فشار قالب تهی کنم ولی دیدم گذشت و بعدش چقدر برام خوب شد دلم آروم میشه آروم آروم
دلم برای وبلاگم تنگ شده بود دلم خواست بیام و بنویسم بنویسم خدای من خدای همه آدمها مهربونه خیلی مهربون فقط کافیه باور کنیم که خدامون مهربونه اونوقت از در و دیوار مهربونیش رو میبینیم
پ.ن: یه ترم دیگه گذشت ترم دومی بود که درس میدادم توی دانشگاه
کلاس گروه جهانگردی تجربه عظیمی بود پسر و دخترهایی بد دیگه از حد و مرز شیطون بودن گذرونده بودن و رفتار های غیر معقولانه ای که برای من بی تجربه موجب گرفتاری شده بود فک میکنم همین یه کلاس تو اولین تجربه های رسمی تدریسم تجریه فوق العاده ای بود
کلاس بچه های اقتصاد فوق العاده بود دوست داشتنی بچه هاییی که احساس کردم نیمی از وجود خودم هستم براشون دلتنگ میشم
بچه ها کلاس مدیریت اسلامی خوب بودن ولی ماهیت درس متفاوت بود نمیدونم چی شد تو این کلاس ولی خودم خیلی چیزی یاد گرفتم و بزرگترین ماحصلش حدیث عنوان بصری بود که اگه کل سالهایی که توی دانشگاه بودم رو جمع بزنم به اندازه روزی که حدیث عنوان رو توضیح دادم توی کلاس چیزی یاد نگرفتم
تحقیقات بازاریابی یک سری انسان بی مزه لوده که البته من گاهی اخم میکردم گاهی همپای اونا تیکه مینداختم و میخندیدم
خدا رو شکر خدا گاهی بعضی از سختی ها رو توی زندگی جوری جبران میکنه برات که تلخی اون از ذائقت پاک بشه فقط کافیه بگی یا جابر العظم الکسیر
سولماز هم اتاقی شیرازی و عزیزم پیام داد مامان شدم گفت بچم رو نذر حضرت زینب کردم خیلی خوشحال شدم سولماز رو خیلی دوست دارم خیلی خیلی عین یه خواهر کوچیک برام بود