وقتی میدانی و میرانیم

تمام دلخوشی دنیای من این است که ندانی و دوستت بدارم!

وقتی میدانی و میرانیم چیزی در درونم فرو میریزد چیزی شبیه غرور!

بابا لنگ دراز عزیزم گاهی خودت را به نفهمیدن بزن بگذار دوستت بدارم!

بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند...

نمیگذارم...نمیخواهم...!

بابا لنگ درازعزیزم همین که هستی دوستت دارم حتی سایه ات را که هرگز به ان نمیرسم...!


بعضی جمله ها بیتا و شعرا یه حس آشنایی برات دارن یه حسی که انگار تجربشون کردی مثل همین جمله بالا که میگه وقتی میدانی و میرانیم چیزی درونم فرومیریزد چیزی شبیه غرور!!!!

یا رباعی پست قبلی او دو بیت آخرش تلخ است اوقات تلخ و خالی مثل /// فردای قرارهای بر هم خورده 

این فردای قرار های بر هم خورده یه حس آشناست 


۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
بنت شهرآشوب
۱۱ مرداد ۰۸:۱۲
منم از این آشناها رو حس کردم. مخصوصا فردای قرارهای برهم خورده، قرارهایی که بعدا فهمیدم هیچکدومش به خیر و صلاحم نبوده ولی اون لحظه از دلتنگی و غصه داشتم می ترکیدم

پاسخ :

ولی توی اون لحظه تلخه 
بنت شهرآشوب
۱۲ مرداد ۰۸:۲۱
تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلخ مثل زهر مار!!! صد رحمت به زهر مار!!!!
اشکال از کجاست فامیل؟ چرا ما با وجود اینکه میدونیم خدا حکیمه، باز هم اینقدر تحمل مشیتش برامون تلخه؟؟

پاسخ :

چون انسانیم
و خدا خودش انسان رو عجول و جهول خلق کرده باید خودمون رو بکشیم تا آدم بشیم 
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان