با اینکه چند روزه باهم سر سنگینیم من ناراحتم او هم ناراحته
اما من تموم تلاشم رو میکنم تا جلب توجه کنم
انگاری نیاز دارم به اینکه نازم رو بکشه
رفتم سراغ جعبه داروها شروع کردم به گشتن میون قرص و دواها هدف خاصی نداشتم فقط سر و صا ایجاد میکردم تا ازم بپرسه داری دنبال چه قرصی میگردی
همیشه همین که صدای گشتن توی قرصا رو میفهمه اولین نفر و تنها کسیه که میپرسه چی شده دنبال چی میگردی ؟ چه قرصی میخوای؟ کجات درد میکنه؟
اما ایندفعه هرچی بیشتر تق و تق میکردم از توی آشپزخونه گوشه نگام به عکس العملش بود اما نگاش طبق معمول هرشب نگاش توی جدول بود و هیچ عکس العملی نشون نداد. در جعبه داروها رو محکم به هم کوفتم تا شاید بپرسه چی شده اما حتی سرشم رو بالا نیاورد.
منم بی تفاوت رفتم از اتاق بیرون
اومد روی حیاط نشست و منم مشغول مسواک زدن و همش داشتم به این فک میکردم که چه کار کنم. یه هویی نشستم لب باغچه و سرم و گذاشتم رو پا و هی اعظم و صدا میزدم که برام یکم عرق نعنا بیاره.....
ایندفعه دلش طاقت نیاورد پرسید چی شده
گفتم هیچی
دوباره پرسید چته
گفتم هیچیم نیست
گفت یه باکیت هست الکی نگو داشتی دنبال قرص میگشتی چه قرصی میخواستی؟؟؟؟
اما من ............................
فقط دوست دارم حتی وقتی تمارض هم میکنم نازم را بکشد