انسان ، آهسته آهسته عقب نشینی می کند.
هیچکس یکباره معتاد نمی شود. یکباره سقوط نمی کند.یکباره وا نمی دهد ،
یکباره خسته نمی شود ،
رنگ عوض نمی کند،
تبدیل نمی شود و از دست نمی رود.
زندگی بسیار آهسته از شکل می افتد.و تکرار و خستگی ، بسیار موذیانه و پاورچین رخنه می کند.باید بسیار هوشیار باشیم و نخستین تلنگرها را ،
به هنگام و حتی قبل از آنکه ضربه فرود آید ، احساس کنیم.
هرگز نباید آن روزی برسد که ماصبحی را با سلامی محبانه آغاز نکنیم. خستگی نباید بهانه یی شود برای آنکه کاری را که درست می دانیم، رها کنیم و انجامش را مختصری به تعویق اندازیم.قدم اول را ، اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم ، شک مکن که قدم های بعدی را شتابان برخواهیم داشت.
چهل نامه ی کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی
باید که لهجه کهنم را عوض کنم
این حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم
یک شمعِ تازه را بسرایم از آفتاب
شمع قدیم سوختنم را عوض کنم
هرشب میان مقبره ها راه می روم
شاید هوای زیستنم را عوض کنم
بردار شعر های مرا مرهمی بیار
بگذار وصله های تنم را عوض کنم
بگذار شاعرانه بمیرم از این سرود
از من مخواه تا کفنم را عوض کنم
من که هنوز خسته باران دیشبم
فرصت بده که پیرهنم را عوض کنم
علی داوودی
میان دویدن هایت برای زندگی کمی بایست
مکث کوتاهی بکن اطرافت را نگاهی بیانداز
مگذار در تند دویدن هایت زیبایی های زندگی محو شون
این روزا دلهره، استرس، نداشته ها، داشته ها، بی حوصلگی ها، گله ها ، کنایه ها همه و همه دست به دست هم دادن تا نتونم شیرینی خیلی از لحظات رو درک کنم باعث شدن تلخ باشم و تلخ حرف بزنم
فقط لحظاتی آروم بودم که می رفتم قبرستون و به آخر این راه نگاه میکردم
شاید دیدن قبر اون زنی که از داریی دنیا هیچی کم نداشته اما هیچکس حاضر نشده براش یه سنگ قبر بذاره فقط یک مشت سیمان به روی قبرش کشیدن و انگار یکی با انگشت اسم اون رو روی این سیمانا حک کرده به من نهیب میزنه که داری به کجا میری اول و آخر متعلق به اینجایی
هر روز برای روح مرده خودم این ذکر رو میخونم
االسَّلامُ عَلَى أَهْلِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ یَا أَهْلَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ یَا لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ................
دل نازکی گناه بزرگیست
تنها برای اینکه بگویی دل نازک نیستی به اجبار با لبخندهای دروغیت میخندی
مژگان عباسلو
شانه هایش را تکانی میدهد
تا گرد و غبار تنهایی را که بعد از رفتن تو
بر روی وجودش نشسته است بتکاند
گلویش ورم کرده است
دکترها می گویند توده ای در گلویت هر روز در حال بزرگ شدن است
اما خودش خوب میداند این تلنبار بغض های نشکسته است..............
وقتی رفتی همه زندگی او را با خود بردی
حتی اشک چشمانش را.........
چند ماهی بود شعری بر لبم جاری نمیشد
یک دو بیتی گفتم اما سست با اکراه گفتم
امشب از یمن نگاهت، ای نگاهت باغ رویش
یک رباعی، یک قصیده، یک غزل دلخواه گفتم
شاد در ایوان نشستم با تو در مهتاب، بیتاب
چند بیتی مثنوی هم زیر نور ماه گفتم
نیمهشب شد شببهخیری گفتم و اشکی فشاندم
وقت رفتن یک غزل هم با ردیف آه گفتم
بازمیگشتم به خانه مست از افسون شعرت
مستزادی عاشقانه در میان راه گفتم
قطعهای را هم که میخوانی همان شب مست و بیخود
خواب بودم، خواب میدیدم تو را ناگاه گفتم
امیری اسفندقه
این روزا اعتیادم به شعر و شعر خوندن خیلی زیاد شده از عاقبت این اعتیاد میترسم
میگن تو اون دنیا آدما با هرچی که دوست میدارن محشور میشن یعنی من با شعر محشور میشم
خودم رو تصور میکنم یه دستم حافظ و سعدی یه دستم کتابای فاضل نظری و سیار کتاب بیدل و دارم به هزار زحمت میارم زیر لبم دارم میخونم یک دست جام باده و یک دست زلف یار
احتمالا تو اون دنیا هم مثل این دنیا به من بگن حالش خوب نیست ولش کنید شیرین میزنه
ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پر عصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پر شوکت من
دریافت
مدت زمان: 34 ثانیه
از خیلی سال پیش نمیدونم کی بوده اولین باری که برنامه دیدار شعرا با رهبر و توی ماه رمضان دیدم ولی میدونم از همون سالها یکی از بزرگترین آرزوهام حضور توی اون جمع بودهه بین تمام دیدارایی که آقا داره دیدار با شعرا یه حس و حال دیگه ای داره امسال هم مثل سالهای سالهای گذشته دیدار عالی بود
یک پلک سرمه ریخت که بیدل کند مرا
گیسو قصیده کرد که خاقانیام کند
دستم چقدر مانده به گلهای دامنت ؟
دستم چقدر مانده خراسانیام کند ؟
میترسم آنکه خانه به دوش همیشگی !
گلشهر گونههای تو افغانیام کند
در چترهای بسته هوا آفتابی است
بگذار چتر باز تو بارانیام کند
چون بادهای آخر پاییز خستهام
ای کاش دکمههای تو زندانیام کند
این اشکها به کشف نمک ختم میشوند
این گریه میرود که چراغانیام کند .
بلاگفا رو خیلی دوست داشتم خیلی خیلی
برام همیشه یه حس خوبی داشت شده داشت
اون اوایل که بلاگفا و به راه انداخته بودم هنوز تو خونه نت نداشتیم و من برای نوشتم هذیونام راهی کتابخونه نزدیکه خونمون میشدم
دلتنگیام خوشحالیام اتفاقای خوب و بدم رندگیم رو اونجا مینوشتم شد دفترچه خاطرات مجازی من برام مهم نبود چند نفر بهش سر میزنن میخونن یا نمیخونن اما اونجا رو دوست داشتم نوشتن توش بهم آرامش میداد.
چهارسال گذشت فک کنم امسال سال چهارمه که من به جای دفترچه خاطرات به وبلاگ پناه میارم هنوز نفهمیدم خوبه یا بده ولی خب ترک عادت موجب مرض است یا حکیمانه تر بگویم انسان بنده عادت است
آخرین باری که توی بلاگفا پست گذاشتم اردیبهشت امسال بود و چه روزهای تلخی بود و چه زود گذشت اون روزها بلاگفا خراب شد و تنها کسی شاید این روزها از خرابی بلاگفا خوشحال شد من بودم از اینکه تمام مطالب چند ماه گذشته پاک شده خوشحالم از اینکه پستهای ثبت نشدم نابود شد خوشحالم هرچند میون اون حرفا چیزایی بود که برام خیلی ارزش داشت ولی از نابودی اونا اونقدی ناراحت نشدم که از خرابی بلاگفا خوشحال شدم دوست دارم بلاگفا رو برای همیشه فراموش کنم حتی رغبت سر زدن به اونجا رو ندارم .
این روزا به وبلاگ دوستانی که قبلا مشتریشون بودم وقتی سر میزنم همشون از ایکه خاطرها و نوشته هاشون بر باد رفته ناراحتن ولی من خیلی خوشحالم حتی حاضر نشدم به مدیریت وبلاگم سر بزنم ببینم اوضاع احوالش در چه حاله ولی کمی دلم به حالی پستای ثبت نشده قبل از عیدم میسوزه که هیچ وقت فرصت ثبت شدن پیدا نکردن