چهارشنبه ۷ مرداد ۹۴
بی تو منم و دقایقی پژمرده
نه زنده حساب میشوم نه مرده
تلخ است اوقات، تلخ و خالی مثلِ
فردای قرارهای بر هم خورده
محمد مهدی سیار
رقص باید که عجین با دف و سرنا بشود
باده خــوب است بـــه اندازه مهیا بشود
داده ام دخترکان سیب بریزند به حوض
گفته ام تا همـه جــا هلهله برپا بشود
شاعران با غزل نیمه تمام آمده اند
دامنت را بتکان قافیــــه پیدا بشود
روسری سر کن و نگذار میان من و باد
سر آشفتگی مـــوی تـــو دعـــوا بشود
هیچکس راهی میخانه نخواهد شد اگر
راز سکر آور چشمـــان تـــو افشا بشود
بلخ تا قونیه از چلچله پر خواهد شد
قدر یک ثانیه آغوشت اگـــر وا بشود
حیف ! یک کـــوه مذابی و کماکان باید
عشوه هایت فقط از دور تماشا بشود