یک پلک سرمه ریخت که بیدل کند مرا
گیسو قصیده کرد که خاقانیام کند
دستم چقدر مانده به گلهای دامنت ؟
دستم چقدر مانده خراسانیام کند ؟
میترسم آنکه خانه به دوش همیشگی !
گلشهر گونههای تو افغانیام کند
در چترهای بسته هوا آفتابی است
بگذار چتر باز تو بارانیام کند
چون بادهای آخر پاییز خستهام
ای کاش دکمههای تو زندانیام کند
این اشکها به کشف نمک ختم میشوند
این گریه میرود که چراغانیام کند .
بلاگفا رو خیلی دوست داشتم خیلی خیلی
برام همیشه یه حس خوبی داشت شده داشت
اون اوایل که بلاگفا و به راه انداخته بودم هنوز تو خونه نت نداشتیم و من برای نوشتم هذیونام راهی کتابخونه نزدیکه خونمون میشدم
دلتنگیام خوشحالیام اتفاقای خوب و بدم رندگیم رو اونجا مینوشتم شد دفترچه خاطرات مجازی من برام مهم نبود چند نفر بهش سر میزنن میخونن یا نمیخونن اما اونجا رو دوست داشتم نوشتن توش بهم آرامش میداد.
چهارسال گذشت فک کنم امسال سال چهارمه که من به جای دفترچه خاطرات به وبلاگ پناه میارم هنوز نفهمیدم خوبه یا بده ولی خب ترک عادت موجب مرض است یا حکیمانه تر بگویم انسان بنده عادت است
آخرین باری که توی بلاگفا پست گذاشتم اردیبهشت امسال بود و چه روزهای تلخی بود و چه زود گذشت اون روزها بلاگفا خراب شد و تنها کسی شاید این روزها از خرابی بلاگفا خوشحال شد من بودم از اینکه تمام مطالب چند ماه گذشته پاک شده خوشحالم از اینکه پستهای ثبت نشدم نابود شد خوشحالم هرچند میون اون حرفا چیزایی بود که برام خیلی ارزش داشت ولی از نابودی اونا اونقدی ناراحت نشدم که از خرابی بلاگفا خوشحال شدم دوست دارم بلاگفا رو برای همیشه فراموش کنم حتی رغبت سر زدن به اونجا رو ندارم .
این روزا به وبلاگ دوستانی که قبلا مشتریشون بودم وقتی سر میزنم همشون از ایکه خاطرها و نوشته هاشون بر باد رفته ناراحتن ولی من خیلی خوشحالم حتی حاضر نشدم به مدیریت وبلاگم سر بزنم ببینم اوضاع احوالش در چه حاله ولی کمی دلم به حالی پستای ثبت نشده قبل از عیدم میسوزه که هیچ وقت فرصت ثبت شدن پیدا نکردن