در آژانس مسافرتی

نه می‌خواهم به تور ایتالیا و اسپانیا بیفتم‌
نه بادام‌ِ چشمهای چینی‌ها و ژاپنی‌ها را ویار کرده‌ام‌
و نه نسیم دُبی و استانبول به کلّه‌ام زده‌
نه هوس دوبیتی باباطاهر دارم‌
نه منار جنبان دلم را می‌لرزاند
نه مات‌ِ کیش‌م‌
نه موجی‌ِ خزر
فاتحه‌ی سعدی و حافظ را هم از همین‌جا
                                پست می‌کنم‌
خانم‌!
من فقط یک بلیت رفت‌ِ مشهد می‌خواهم‌
حتی‌الامکان بی برگشت‌...

حمید رضا شکار سری

باید بشینم و یه سری کارای عقب افتاده رو انجام بدم خدا رو شکر اکانتم تو لینکدین رو حذف کردم بد جور معتاد شده بودم و فقط دلم میخواست صب تا شب تو لینکدین باشم راستی که این شبکه های اجتماعی چه فریب بزرگی شده برای ماها و تمام فکر و زندگی و وقتمون صرف یه دنیای مجازی میشه خدا رو شکر که دیروز دل به دریا زدم و حذفش کردم 

وقتی که پیشگا حقیقت شود پدید

شرمنده رهرویی که عمل بر مجاز کرد



۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

تولد

باز هم ماه تیر رسید 

با تمام گرمای طاقت فرسای این ماه ولی برای من حس خاصی داره پر از شوق پر از دوست داشتن فک میکنم همه آدم ها به ماه تولدشون علاقه خاصی دارن.

این روزها که روز شمار 26 سالگیم رقم میخورد کمی مضطربم دلهره ای عجیب و غریب تمام وجودم را فرا گرفته است 

وقتی به عقب بر میگردم به روزها و سالهای گذشته به آرزوهایی که روزی برایشان میدویدم به رخوتی که سالهای اخیر دامن گیر زندگیم شده است و تمام شور جوانیم گرفته است به راههای پیش و رو مانده جاده های طی نشده آینده 

زندگی که هرگز نمیتوانی بفهمی چقدر دیگرش سهم توست نفسهایی که شماره باقی مانده اش در دستان تو نیست .

آینده ای که دوست داری برای ساختنش تمام توانت را به کار بگیری 

کوهی از آرزوهای به جا مانده و فرصتی که مثل برق میگذرد

کمی مضطرب میشوم  

دست وپایم را گم میکنم

 سالهای قبل، از روزها مانده به تولدم همه را خبر میکردم شوری به پا میکردم که آی جماعت به هوش باشید ماه تیر در راه است انگار هیجانی، شوقی و شوری تمام وجودم را میگرفت فریادی که یکسال دیگر بزرگ شدی و بزرگ شدن در آن سالها چه آرزوی قشنگی بود.

اما این روزها دوست دارم سکوت کنم در مقابل این بزرگ شدن 

این روزها میفهمم که بزرگ شدن رسیدن به این آرزوی روزهای خوش کودکی تاوانی بس سنگین دارد 

این روزها تاوان رسیدن به آرزوی کودکیم را میدهم 

دوست دارم فرار کنم از زمان و کمی ساعت را بخوابانم 

دوست دارم بزرگ شوم اما نه با تقویم 

بزرگ شدن تقویمی فقط مرا مضطرب میکند 

میخواهم آنقدر بزرگ شوم که ماها و سالها را تسخیر کنم و هر سال تولدم برایم سکوی پروازی باشد رو به آینده ای عظیم  


پ. ن دهم تیر روز تولدمه بغض دارم با این وجود به خودم تبریک میگم و کمی هم خودم را نصیحت میکنم که تلاش کن عمر تو در حال گذشتن است برای طاهره سی ساله چهل ساله برنامه بریز و آینده را بساز وگرنه مجبور میشوی با آینده بسازی 


۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عشق

از عشق سخن باید گفت ؛ همیشه از عشق سخن باید گفت
عشق در لحظه پدید می‌آید ، دوست داشتن ، در امتداد زمان
این ، اساسی‌ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است ..

عشق ، معیارها را در هم می‌ریزد ؛ دوست داشتن بر پایه‌ی معیارها بِنا می‌شود
عشق ، ناگهان و ناخواسته شعله می‌کشد ؛
دوست داشتن ، از شناختن و خواستن سرچشمه می‌گیرد ..
عشق ، قانون نمی‌شناسد ؛
دوست داشتن ، اوج ِ احترام به مجموعه‌ای از قوانین ِ عاطفی‌ست ..
عشق، فوران می‌کند – چون آتشفشان، و شُرّه می‌کند – چون آبشاری عظیم
دوست داشتن ، جاری می‌شود – چون رودخانه‌ای بر بستری با شیب نرم ..
عشق‌، ویران کردن ِ خویشتن است ؛ دوست داشتن ، ساختنی عظیم
عشق ، دقّ الباب نمی‌کند ، مؤدب نیست ، حرف‌شنو نیست ، درس‌خوانده نیست،
درویش نیست ، حسابگر نیست ، سربه‌زیر نیست ، مطیع نیست ...
عشق ، دیوار را باور نمی‌کند ، کوه را باور نمی‌کند ، گرداب را باور نمی‌کند ،
زخم ِ دهان باز کرده را باور نمی‌کند ، مرگ را باور نمی کند ...
عشق، در وهله‌ی پیدایی ، دوست داشتن را نفی می‌کند، نادیده می‌گیرد،
پس می‌زند ، له می‌کند و می‌گذرد ..
دوست داشتن نیز ، ناگزیر ، در امتداد زمان ، عشق را دود می‌کند ،
به آسمان می‌فرستد ، و چون خاطره‌یی حرام ، فرشته‌ی نگهبانی بر آن می‌گمارد.

عشق ، سِحر است ؛ دوست داشتن ، باطل السحر ..
عشق و دوست داشتن ، از پی هم می‌آیند ؛ امّا هرگز در یک خانه منزل نمی‌کنند ..
عشق ، انقلاب است ؛ دوست داشتن، اصلاح
میان عشق و دوست داشتن ، هیچ نقطه‌ی مشترکی نیست
از دوست داشتن به عشق می‌توان رسید ، و از عشق به دوست داشتن ؛
امّا به هر‌حال ، این حرکت ، از خود به خود نیست ؛
از نوعی به نوعی‌ست ، از خمیره‌یی به خمیره‌یی ...

و فاصله‌ای ست ابدی میان عشق و دوست داشتن،
که برای پیمودن این فاصله،
یا باید پرید، یا باید فروچکید ...

۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم

جان آمده رفته هیجان آمده رفته 


نام تو گمانم به زبان آمده رفته 



احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته 

صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟ 



پلکی زده ام خواب مرا آمده برده 

پلکی زده ام نامه رسان آمده رفته 



امسال نبرده ست مرا روزه، فقط گاه 

بر لب عطشی مرثیه خوان آمده رفته 



من در به در او به جهان آمده بودم 

گفتند کجایی؟! به جهان آمده رفته 



ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم 

آن قدر به عمرم رمضان آمده رفته... 


محمد مهدی سیار


۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

پیام رهبر انقلاب در پی تشییع پیکر مطهر شهدا با حضور حماسی مردم تهران

 بسماللهالرّحمنالرّحیم
 صلوات و سلام خدا بر شهیدان عزیز که مشعل توحید را با ایثار خود برفراز میهن اسلامی برافروختند، و صلوات و تحیّات خدا بر شهیدان مظلوم غوّاص که با ظهور و حضور خود، این فروغ خاموش نشدنی را مدد رساندند و پرچم یادهای عزیز و گرانبها و ذخیرههای معنوی ملّت را با شکوهی هر چه تمامتر در کشور برافراشتند.
سلام بر دستهای بسته و پیکرهای ستمدیدهی شما. و سلام بر ارواح طیّبه و به رضوان الهی، بالگشودهی شما. سلام بر شما که بار دیگر فضای زندگی را معطّر و جان زندگان را سیراب کردید. و سپاس بیپایان پروردگار حکیم و مهربان را که در لحظههای نیازِ این ملّتِ خداجوی و خداباور، بشارتهای تردیدناپذیر را بر دلهای بیدار نازل میفرماید و غبارها را میزداید. و سلام بر شما ملّت بزرگ، وفادار، آگاه، مسئولیّتپذیر که خطاب لطیف الهی را به درستی میشناسید و مینیوشید و پاسخ میگویید.
 حضور پُرمضمون امروز شما در تشییع این دُردانههای به میهن بازگشته، یکی از به یادماندنیترین حوادث انقلاب است؛ رحمت خدا بر شما، و سپاس بیحد از خدای مالک دلها، و سلام بیپایان بر حضرت بقیّةالله (روحی فداه) که صاحب این ثروت عظیم است.
    والسّلام علیکم و رحمةالله
    سیّد علی خامنه‌ای
    ۲۶ خرداد ۱۳۹۴

۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

دلم اعتماد به نفس میخواد

چند روزه میخوام یه کاری رو قبول کنم اما هنوز جراتش رو ندارم با اینکه ادعا کردم اعتماد به نفس انجام این کار رو دارم ولی الان یه کوچولو ترسیدم 

میخوام دلم رو به ریا بزنم و قبول کنم شاید یه شروع خوب باشه برای آینده ای خوب



حالم بد است مثل زمانی که نیستی
دردا که تو همیشه همانی که نیستی

وقتی که مانده‌ای نگرانی که مانده‌ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی

عاشق که می‌شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی

باعشق هر کجا بروی حی و حاضری
دربند این خیال نمانی که نیستی

تاچند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی

من بی‌تو در غریت‌ترین شهر عالمم
بی‌من تو در کجای جهانی که نیستی ؟
                                                              

غلامرضا طریقی

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

این روزها

کمی حوصله ام برگشته است

ناراحتم اما نه ناراحتی از جنس روزهای قبل 

امروز جایی خواندم که راوی نوشته بود در جوانی فکر میکردم زندگی کوتاه است و جدی و حاصلش شد موهایی سپید و تنی لرزان کاش به جوانی بر میگشتم می آموختم اندازه ای ندارد و باید لذت برد

ناراحتم که هنوز ندانسته ام چه باید بکنم

نه زندگی را جدی گرفته ام نه ایمان به بی خیالیش دارم تا لذت ببرم

به قول قیصر گریز از میان مایگی آرزویی بزرگ است

از اینکه هیچکدوم از دوستام توی یزد نیستن تا لحظه ای و ساعتی کنارشون باشم ناراحتم

خیلی سخته آدم توی شهری که توش بزرگ شده غریب باشه 


۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم

بیهوده قفس را مگشایید پری نیست، جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست، در دل اثر از شادی و امّید مجویید، از شاخه ی  بشکسته ی امّید ثمری نیست، گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم، امّا به سیه چال ، صبا را گذری نیست، گیرم که صبا را گذر افتاد ، چه گویم؟، دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست،امّید رهایی چو از این بند محال است، ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست، ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی، در سینه دگر جز نفس مختصری نیست، تا بال و پری بود قفس را نگشودند،امروز گشودند قفس را که پری نیست  



۰ موافق ۰ مخالف

شروع

بعد از مدت ها رفتم خرید. شاید بالای دو سه ماه بود که نرفته بودم تو مغازه و برا خودم چیزی بخرم چیز زیادی نخریدم یه کرم ضد آفتاب یه ساق دست یه روسری و.... یه سری خرت و پرت دیگه 

یه کم از اینکه گرونی بود اعصابم خرد شد توی یزد در حالت عادی همه چیز مخصوصا لباس گرون تر از جاهای دیگست حالا که دیگه تورمم مهار شده و شیب ملایمم داره اثر میذاره دیگه هیچی 

بگذریم بعد یه مدت که فقط میخوابیدم و پای لپتاپ بودم یه تحرکی به خودم دادم 

اگه بشه میخوام برم دنبال یه کار پاره وقت البته اگه بتونم پیدا کنم

برم کلاس آرایش گری 

سه چهار ماهه که زندگیم دچار رخوت و بیهودگی شده 

میخوام برش گردونم به حالت اول 

طبق معمول همیشه که من لب دریا میرم باس یه ظرف آب با خودم ببرم تو گرفتن مدرکم و کارای فارغ التحصیلیم گره افتاد انگاری گره جز لاینفک زندگی من شده 

من دست به هر کاری که میزنم ساده ترین و روتین ترین کار دنیا برای من با یه سختی همراه میشه 

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

یا صاحب الزمان


مستی نه پیاله نه از خُم شروع شد
از جاده سه شنبه شب قُم شروع شد


۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان