این روزها

کمی حوصله ام برگشته است

ناراحتم اما نه ناراحتی از جنس روزهای قبل 

امروز جایی خواندم که راوی نوشته بود در جوانی فکر میکردم زندگی کوتاه است و جدی و حاصلش شد موهایی سپید و تنی لرزان کاش به جوانی بر میگشتم می آموختم اندازه ای ندارد و باید لذت برد

ناراحتم که هنوز ندانسته ام چه باید بکنم

نه زندگی را جدی گرفته ام نه ایمان به بی خیالیش دارم تا لذت ببرم

به قول قیصر گریز از میان مایگی آرزویی بزرگ است

از اینکه هیچکدوم از دوستام توی یزد نیستن تا لحظه ای و ساعتی کنارشون باشم ناراحتم

خیلی سخته آدم توی شهری که توش بزرگ شده غریب باشه 


۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
بنت شهرآشوب
۱۹ خرداد ۱۰:۴۶
سلام عزیزم
شکر خدا که حوصله ات برگشته.
زمان بهترین داروئه. کم کم حالت رو به راه تر میشه :)

بنت شهرآشوب
۱۹ خرداد ۱۲:۲۰
خانومه فیش گاز رو برده بانک
به یارو پشت باجه میگه: ببخشید آقا شما گاز هم میگیرین؟؟؟
طرف گفته نه خانوم متاسفانه من فقط جفتک میندازم اون باجه بغلی گاز میگیره...

پاسخ :

خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
ریحان
۱۹ خرداد ۲۲:۳۷
سلام
باید یه دور بیام باهات صحبت حسابی بکنم.الان دارم میرم خونه خواهرشوهر گرام مهمونی!!!!!

پاسخ :

حتما من پنجشنبه جمعه ها نت ندارم شنبه تا چارشنبه
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان