ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم

جان آمده رفته هیجان آمده رفته 


نام تو گمانم به زبان آمده رفته 



احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته 

صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟ 



پلکی زده ام خواب مرا آمده برده 

پلکی زده ام نامه رسان آمده رفته 



امسال نبرده ست مرا روزه، فقط گاه 

بر لب عطشی مرثیه خوان آمده رفته 



من در به در او به جهان آمده بودم 

گفتند کجایی؟! به جهان آمده رفته 



ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم 

آن قدر به عمرم رمضان آمده رفته... 


محمد مهدی سیار


۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
ریحان
۳۱ خرداد ۰۱:۱۰
توی این رمضان کسانی نیستن که پارسال حتی فکرشم نمیکردن که نباشن....
اگه اینو یادم بمونه آدم میشم...اما؟!!!!

پاسخ :

همیشه ماها همینیم یادمون میره و فراموشی بدترین درده 
بنت شهرآشوب
۳۱ خرداد ۰۸:۴۹
به به. چه شعر قشنگی
عاقو البته ما رو نیز روزه برده ها!!!! شماها و جناب شاعر رو نمی دونم (شکلک کسی که روزه بردتش!)

پاسخ :

مار و هم روزه برده ولی شاعر رو نمیدونم
بنت شهرآشوب
۳۱ خرداد ۰۸:۵۴
عاقو ما اینجا یه قابلیت خوب کشف کردیم خودمان ذوق بنمودیم!!
این بیان یه ویژگی خوب داره و اونم اینه که شما میتونی رفقات رو دنبال کنی. به این معنی که آدرس وبلاگ بنده رو میدی به بیان، هروقت من مطلب جدید گذاشتم، اینا بهت خبر میدن! جالبه نه؟
برای اینکار باید بری تو پنل مدیریت، اون گوشه، در قسمت ارتباط، وبلاگ هایی که دنبال می کنم را باز کنی، اسم وبلاگ ما را وارد بنمایی :) به همین راحتی

پاسخ :

خخخخخ سید من با اینکه تازه واردم ولی میدونستم
بنت شهرآشوب
۰۲ تیر ۰۸:۴۳
ای آدم ضایع کن!!!
چرا اون نظر خصوصی منو تایید نُمودی و مرا در جمع ضایع بُنمودی؟؟؟
اون موقعی که ما وارد بیان شدیم همچین قابلیتی نداشت! تازگی اومده

پاسخ :

هاهاهاهاهاها حال کردم 
بنت شهرآشوب
۰۲ تیر ۰۹:۰۹

به یک پلک تـــو مـی‌بخشم تمـــام روز و شب‌ها را

که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را


بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم

فضا را یک‌ نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لب‌ها را


به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!

تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را


دلیلِ دل‌خوشـــی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!

چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را


بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم

که دارم یاد مــی‌گیرم زبان با ادب‌ها را


غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر

برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقب‌ها را   

نجمه زارع

پاسخ :

عاااااااااااااالی قشنگ من بعضی شعرای نجمه زارع رو دوست دارم  مخصوصا اون که میگه خبر به دور ترین نقطه جهان برسد
بنت شهرآشوب
۰۴ تیر ۱۳:۰۸
نه نام...
نه چهره....

نه اثر انگشت....
آدم ها رو از طرز "آه" کشیدنشان بشناسید....!

پاسخ :

آهههههههههه
الان من چه جور آدمیم اشی 
بنت شهرآشوب
۰۶ تیر ۱۰:۰۷
الان تو مازوخیزم آغشته به شیزوفرنی حاد داری
حق ویزیت بنده فراموش نشه لدفن!

پاسخ :

الان با این ویزیتی که تو دادی از حافظ بدتر کردی
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان