:))))) نمیدونم چی عنوان بذارم

پشت لبخند هرزه ات زهریست

چشم هایت شرور و بی پروا

دختر روز های بارانی 

رنگ زرد دو چکمه ات غوغا

 

رد پایت همیشه هر جاهست

هرکجا حرفی از جدایی هست

هرکجا دست عاشقی تنهاست

بی گمان از تو رد پایی هست 

 

سخت سوزانده قلب شهری را

حرف هایی که بر زبان داری

پشت این چشم های رنگینت

جامی از زهر شوکران داری

 

وای وقتی که میروی از شهر

لرزه بر شانه ی درختان است

سرد و تاریک و آسمان گریان

بعد تو روز ها زمستان است.

 

پ ن ۱ داشتم بین پیامایی که به یکی از دوستام دادم جستجو میکردم در پی یک مطلبی بودم یهووو این شعر رو دیدم خیلی وقت پیش گفته بودم مثلا تمرین یه چارپاره بود البته تا اونجایی که یادم میاد دوتا دیگه بندم بینش داشت که نمیدونم الان چرا نیست بازم باید لعنت بفرستم به اونی که گوشی دوست داشتنیم رو دزدید

پ ن ۲ یکی از دوستان شاعرم کلی ایراد ریز درشت در آورد توش گفت خیلی ضعیفه بنده هم با کمال میل قبول کردم دیگه تمرین چارپاره نکردم :))) 

پ ن ۳ امتحان دارم کاش تموم بشه 

۱۷ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

ستایش چهار و الخ

به نظرم باید ستایش چهارم ساخته بشه 

توی این سری اولویت با اونایی بود که آفتاب لب بوم بودن 

ستایش و فردوس و خانم بزرگ و آقای مظفری ازدواج کردند

سری چهارم باید ساخته بشه تا محمد پسر ستایش دوتا دختر ای صابرم ازدواج کنند

تازه هنوز عروس فردوس که روی ویلچرم بود مونده اونم باید خوب بشه و یه شوهر براش پیدا بشه 

 

از اتاق فرمان اشاره میکنند بابای پریسیما اعتراض کرده من به خاطر شماها قتل انجام دادم رفتم زندون چرا برا من زن نگرفتی برای همین احتمالا ستایش پنجم بسازند اگه کسی دیگه جا مونده سریع معرفی کنید تا ظرفیتش پر نشده

 

پ ن سریال آبکی ، مزخرف، حیف وقت، حیف پول، والا بخدا همون یوزارسیف ببینیم به زلیخاا حسودیمون بشه بهتره 

 

 

۱۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

وسط صحن حسن سینه زنی خواهم کرد

..آخر این بغض خفی را علنی خواهم‌ کرد
و حرم سازیتان را شدنی خواهم‌کرد
من به تنهایی از این جام نخواهم‌نوشید
همهٔ اهل جهان را حسنی خواهم‌کرد
تا همه مردم دنیا بچشند از کرمش
همه را از نظر فقر، غنی خواهم‌کرد
همه‌جا از حرم خاکی او خواهم‌گفت
کربلا را و نجف را مدنی خواهم‌کرد
میشود دید چه خون دلی از غم خوردم
سنگ دل را که به یُمنش یَمنی خواهم‌کرد
آرزو نیست، رجز نیست، من آخر روزی
وسط صحن حسن سینه‌زنی خواهم‌کرد

سید محمد رضا موسوی 

 

.................................

شاید آن روز دل سنگ بدردم بخورد
گوشه‌ای سنگ بنای حرمش خواهم شد

۴ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

آبان

 

 

 

على الاقل نحن تحت سماء واحدة 

 

 

میشود حال بد ثانیه ها خوب شود....

شهر هم غرق هم آغوشی باران باشد

فرض کن حسرت پاییز تو را درک کند

روز برگشتن او اول آبان باشد

 

پ ن آبان برای من طعم خوبی داره طعم خاطراتی با رنگ و بوی انار..... 

آبان و انار و کوچه باغ های خشتی با درخت های  زرد و نارنجیش و تمام روزهای خوش  کودکی...........

 

 

کوچه باغ هایی که دلتنگشم

۱۰ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

ایران و عراق لا یمکن ال.......

توی کربلا داشتم به سمت موکب اسکانمون میرفتم یه نظامی عراقی صدام زد خانووم خانووم بیاا دَیقه سوال .....
رفتم ببینم چی میگه دوتا پیر زن ایرانی کنارش ایستاده بودند اون نظامی  به زور فارسیِ دست و پاشکسته ی قاطی با عربی سوال اون دوتا پیر زن رو به من حالی کرد منم به زور عربیِ دست و پاشکسته قاطی با فارسی جواب رو به اون نظامی حالی کردم بعد دوباره اون بنده خدا سعی کرد جواب من رو به فارسیِ دست و پا شکسته قاطی با عربی تبدیل کنه و به اون دوتا پیر زن حالی کنه که یهوو یکی از خانما گفت خب ما ایرانی هستیم اینم ایرانیه یهوو نظامی پوکید از خنده ما هم زدیم زیر خنده.....

یه عراقی شده بود واسطه ی بین جواب و سوال  دوتا ایرانی ... قیافه اون نظامی با صورت تا ته تراشیده و سبیل پر پشت و کلاه کجی که روی سرش بود یک لحظه من رو یاد فیلمای جنگ ایران و عراق انداخت یهو با خودم گفتم یعنی زمان جنگ از نزدیکای این نظامی هم کسی توی جنگ با ما بوده  شاید نبوده شاید هم بوده کسی چه میدونه اما امروز بعد از سی ساال گذشتن از جنگ کنار هم میخندیدیم خیابون های کربلا و نجف پر بود از ایرانی، اینقدر که ایرانی ها سعی میکردند عربی حرف بزنند و عراقی ها فارسی، کسایی که رفتند صحنه قاطی پاطی شدن و فارسی و عربی رو دیدند وقتی ما با خنده سراغ مای بارد میگریم  و عراقی ها داد میزنند بفرما زائر آب خنک........
جالب تر خیابون هایی که پر بود از عکس شهدای حشدالشعبی و کنارش عکس های امام خمینی و رهبری و سید حسن نصر الله.....

و باز هم جالب تر پرچم کشورهای مختلف  بود با کلمه یا حسین........

گویی امام خمینی خیابان های امروز کربلاا را که مملو از جمعیت لبیک یا حسین گو است را دیده بود که گفت  راه قدس از کربلا میگذرد....

 

پ ن:  خاطرات پیاده روی اربعین تقریبا بین همه اونایی که رفتند مشترک هستش یه نقطه اتصال بین همه آدم هایی که اونجا حضور دارند وجود داره 

در ضمن به یاد همه اونایی که قول دادم یادشون بکنم بودم حتی اونایی که کاملا مجازی هستند و اصلا ندیدمشون ......... هر اتفاق خوبی توی زندگیتون افتاد بدونید اثر دعای من بوده :)))))

+ چندتا عکس 

 

 

                                                

عباس همسفر هشت ماهه کاروان که مردونه کل مسیر رو با کالسکه پیاده اومد

 

 

هنر نزد ایرانیان است و بس... تندیس بهترین کوله پشتی رو باید داد به ایشون

 

 

پاکستانی بودند نفهمیدم این سنگا چیه و دارند چیکار میکنند

 

 

خیلی تند میرفت خودم رو رسوندم بهش گفتم التماس دعا یه نگاهی بهم کرد گفت ماشین داری خسته شدم  گفتم نه محلم نذاشت به پیاده رویش ادامه داد:))))

 

تنها عکس موجود از من اینم خودم نفهمیدم که ازم گرفته شده 

کلا دوست ندارم توی حرم که میرم عکس بگیرم ولی این عکس رو که بهم نشون داد دوست داشتم

 

چایی دو رنگ نفهمیدم چه جوریه که اینجوریه

 

ذوق میکرد وقتی می ایستادی تا آب بریزه بهت خنک بشی

۸ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

راهی میشویم ....

واقعیتش این است که امساال حسی برای رفتن اربعین نداشتم به دلم که نمیتوانم دروغ بگویم 

نه ذوق زده بودم نه شوق مسیر را داشتم نه تلاشی کردم برای رفتن
اتفاقا دنبال کسی بودم که بگوید حق نداری بروی نمیدانم چرا نه تنها هیچ کسی با رفتنم مخالفت نکرد برعکس همه چیز خودش جفت و جور شد هنوز هم هنگم و شوک که چرااا نگفتند نه!!! قول داده بودم به خودم که اگر یک نفر هم مخالفت کرد با رفتنم سریع انصراف بدهم  از رفتن(البته دروغ نگویم استاد راهنمایم مخالفت کرد با رفتنم ولی خب من به خودم قول داده بودم  فقط حرف فامیل های درجه یک را گوش کنم دوستانمم همه تشویق کردند به رفتن)
هی من خواستم نروم هی خود به خود بساط رفتن جورشد

انگاری یک چیزی از درون مانع منصرف شدنم میشد
بر عکس هرسال نه تصاویر تلوزیون دلم را هوایی کرد
نه دوستانی که یکی یکی خداحافظی میکردند و میرفتند
نه مداحی های مطیعی و علیمی و بنی فاطمه تاثیر داشت (از شما چه پنهان کلی مداحی گوش دادم که شاید هوایی شوم فایده نداشت این دل سنگ شده است به این راحتی ها هوایی نمیشود)

ولی با همه اینهااا راهی شدم و چرایش را هم خودم نمیدانم

شاید باید برویم ............
لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را میطلب
.............
حالا که توی اتوبوس نشسته ام و خوب فکر میکنم میبینم نه انگاری دلم برای دم به دم کنار بساط چایی عراقی ها ایستادن و چایی سیاه و شیرین خوردن تنگ شده است
برای چانه زدن سر تعداد فلافل های عراقیِ  میان نان
برای خُبُذ گفتن هایمان
برای پیدا کردن موکبی که نهار ماهی بدهد
برای قبل اذان صبح پیاده راه افتادن
برای گیج شدن سر اینکه صبحانه چه  بخورم
برای پیدا کردن دوست هایی از کشورهای دیگر
برای زیر باران وسط بین الحرمین از این دسته مداحی به آن دسته رفتن
برای شب تا صبح توی حرم ماندن و هی میان خیمه گاه و بین الحرمین قدم زدن
برای دست کشیدن به انگور های ضریح پدر
برای همه اینهاا تنگ شده است
  خوب یا بد ، خواسته یا ناخواسته بخشی از جمعیتی  متکثر شده ایم که میانشان میتوان  به تکسر خودخواهی ها رسید.......

فی الواقع نوشتیم که به این جمله برسیم حلال بفرمایید این سبوی شکسته و بسته را ..... 


حرم نرفته چه داند فراق یعنی چه
هر آنکه رفته بفهمد چقدر  غمگینم





 

۱۰ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

○○B@$

 

کفاره شراب خوری های بی حساب

هوشیار در میانه ی مستان نشستن است

 

**شایدم (مخمور در میانه رندان نشستن است)

 

 

من پریشان تر از آنم که تو میپنداری

تو چند سال گذشته هر وقت میخواستم پیاده روی اربعین  برم  اینقدر مانع سر راهم وجود داشت پارسال که رفتم با خودم میگفتم یعنی میشه سال  آینده دیگه هیچ مانعی برای رفتنم وجود نداشته باشه باورم نمیشه که امسال هیچ مانعی به حز خودم برای رفتن به اربعین وجود نداره 

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

۶ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

شمس تبریزی در کلاس

لیست حضور غیاب رو بیرون آوردم داشتم حضور غیاب میکردم یهو رسیدم به اسم شمس تبریزی خوندن نام شمس تبریزی کافی بود تا  صدای قهقه خنده توی کلاس بلند بشه 

سرم رو چرخوندم طرف بچه ها تا شمس رو پیدا کنم  یه پسر تپل که از اول کلاس مزه پرونیاش رو مخم  بود خودشم داشت میخندید یهوو گفتم فیلمتم که نذاشتن ساخته بشه خیلی شیرین زد توی پیشونیش گفت هعی استاد دیشب اگه بدونی مولانا چه داغون بود سه شبه با دیازپام خوابش میکنم صدای خنده ها بلند تر شد 

بعد گفتم خب چرا اعتراض نزدی با یه حالت خیلی با حالی صداش آورد پایین گفت استاد دمش رو در ندید که من و دیدید میخوام ببینم تا کجا بهم تهمت میزنند

نگاه به لیست کردم دیدم جلسه قبل غایب بوده گفتم حالا جلسه قبل کجا بودی چرا نیومدی گفت استاد داشتم با مولانا  استشهاد محلی جمع میکردم. در این لحظه کلاس از خنده پوکیده بود 😁😁😁😁 

 

.....علی الظاهر تا آخر ترم توی کلاس با حضور شمس سوژه داریم قول داده جلسه بعد یکی از شعرای مولانا  رو بخونه 

 

 

 

۹ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

بخدا فامیلتونه آمریکا هم دوستمونه

آنچه در ادامه میخوانید بخشی از مکالمه چتی دیشب  من و یکی از دوستانم هستش  ستاره ها * منم مربع ها ■دوستم 

*سلام فاطمه خوبی میگم امروز دختر عمت رو تو دانشگاه دیدم خیلی دختر خوبیه

■ سلام دختر عمه من؟؟؟؟ مطمئنی من که دختر عمه ندارم!!!!

*اواا خودش گفت دختر عمتم نههه اشتباه میکنم شاید دختر داییت بود

■واااا طاهره حالت خوشه من که داییم ندارم مامانم دختر یکیه

* پس دختر عموت بود مالی میخوند دانشگاه یزد درسته؟؟

■ اشتباه میکنی من دختر عموی دانشگاه بروو ندارم اصلا از کجا میگی فامیل ماهه

*فاطی آخه فامیلیش هم فامیل تو بود همشهری شما هم بود

■طاهره هوشمند هزارتا آدم هم فامیلی تو میشناسم باید بگم فامیل تو هستند

*نه فاطی اشتب میزنی فامیلتونه بذار شمارشا بفرستم ببین سیو نداری

■نه شمارش رو ندارم

*بذار عکس پیجش رو بفرستم ببین آشنا نیست 

■آشنا نیست طاهره من که فامیلای درجه یکمون رو  دیگه میشناسم اینقدر اصرار نکن فامیل ما نیست

*فاطمه بخداااا فامیلتونه :((((

■نیست چرا زور میگی اینقدر ، قبلا اینقدر زور نمیگفتی

*آخه فاطی اگه فامیل تو نباشه و من اشتباه  کرده باشم خیلی ضایع میشم

■واااا چرا

***آخه وقتی دیدمش و فامیلش رو پرسیدم دیدم لهجش شبیه توهه گفتم با فاطمه رنجبر نسبتی داری گفت آره دختر عممه منم گفتم  از در که تو اومدی دیدم قیافت شبیه فاطمست حدس زدم فامیلید گفت آره خودمم تعجب کردم چطور فهمیدید ما باهم نسبت داریم گفتم دیگهه از این هوش سرشار منه بعد بهش گفتم من و دختر عمت باهم دنیایی داشتیم فاطمه من رو میشناسه میتونی در مورد من ازش بپرسی،  اونم به واسطه دوستی که من با تو دارم قرار شد سر یه مسئله ای،  کلی کار من رو راه بندازه حالا اگه تو فامیلشون نباشی من هر دفعه اسم چه کسی رو بیارم و کلی خاطره تعریف کنم‌......

نمیشه یه راهی پیدا کنید فامیلتون باشه درجه یکم نبود اشکال نداره :((((

 😂😂😂😂

این شکلکای خنده فاطمه است که غش رفته میگه طاهره خدا خوبت کنه از خنده دیگه نمیتونم حرف بزنم

 

عکس خنده های روحانی رو کنار  بوریس جانسون که دیدم یاد خودم افتادم که هرچی فاطمه میگه ما فامیل نیستیم من اصرار دارم که اینا فامیل باشند آمریکا هرچی سند رو میکنه که بابا ما دوست شما نیستیم  بعضی دولت مردای محترم واسه اینکه ضایع نشند و منافع خودشون به خطر نیفته  اصرار دارن بگن نه شما با ما دوستید برجامتونم حرف نداره  گاهی همین قدر مزخرفانه و بچه گانه خودشون و ملت رو گوول میزنند 

 

یه نفر یه فرضیه ای داد گفت نکنه یه چیزی ریختن تو غذای روحانی که اینجوری هوش از سرش پریده !!!!!!!

 

 

در ضمن از اینکه فاطمه با این دختره فامیل نبود حرصم در اومده بود واسه اینکه حال فاطمه رو بگیرم گفتم آره هرچی فکر میکنم میبینم اون خیلی خوشکل تر از تو بود اصلا من چرا همچین اشتباهی کردم :دی

۷ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

اما تو حرف بزن.......

صدای خسته ای که از ته حلقومی  بغض زده بیرون میاید ارزش شنیدن ندارد 

دلم میخواهد سکوووت کنم
گلویم باردار کلماتی است که همچون جنین نارسی قبل از به دنیا آمدن سقط میشود
من به سکوت عادت کرده ام..........
نخواه سخن بگویم، 

سکوت من شیشه ای  شده است که اگر بشکند  زخم های فراوانی به جا میگذارد


 اینبار تو حرف بزن بگذار کلماتت را عصایی کنم و  به آن تکیه دهم بگذار این روح خمیده ام دست در دست واژه هایت  از جا  بلند شود....


من به سکووووت عادت کرده ام

اما تو حرف بزن ...........

 

حرف بزن ابر مرا باز کن 

دیر زمانیست که بارانیم

 

۱۰ نظر ۵ موافق ۰ مخالف
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان