صدای خسته ای که از ته حلقومی بغض زده بیرون میاید ارزش شنیدن ندارد
دلم میخواهد سکوووت کنم
گلویم باردار کلماتی است که همچون جنین نارسی قبل از به دنیا آمدن سقط میشود
من به سکوت عادت کرده ام..........
نخواه سخن بگویم،
سکوت من شیشه ای شده است که اگر بشکند زخم های فراوانی به جا میگذارد
اینبار تو حرف بزن بگذار کلماتت را عصایی کنم و به آن تکیه دهم بگذار این روح خمیده ام دست در دست واژه هایت از جا بلند شود....
من به سکووووت عادت کرده ام
اما تو حرف بزن ...........
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانیم