درست لحظه وداع از حرم، گوشه ای را پیدا کرده بودی که طلایی گنبد توی چشمت باشد.
بتوانی هی نگاه کنی و هی اشک بریزی و التماس کنی که مباداااا چشم هایت دیگر....
وسط اشک هایی که بی اختیار بر روی صورت پایین میاید خادم سیاه چهره و بلند قد حرم را دیدی که با حرکت دستش همه آدم هایی که کنارت ایستاده بودند را حرکت میداد که اینجااا محل توقف نیست. حرِّک خانوووم...
دلت میخواست زمان بیشتری طول بکشد تا به طرف تو بیاید و گنبد را از نگاهت بگیرد.
اما خادم هم ترس چشم هایت را دید.
وقتی رسید کنارت خودش هم نگاهی به گنبد انداخت چند ثانیه ای به گنبد خیره شد بعد به چشم های خیس تو زل زد، التماس چشم هایت را که دید، دلش نیامد گنبد را از نگاهت بگیرد. آرام از کنارت گذشت بی آنکه حرفی بزند..........
اینجانب در حالی که دارم کتابام رو جمع جور میکنم و دنبال منابع امتحان جامع میگردم و اعصابم از نبودن نت به شدت خرد شده، نمیتونم چندتا مقاله ای که میخوام رو سرچ کنم نشستم حساب کردم ببینم چند ساله سر و کارم با درس و کلاس و مدرسه و دانشگاهه یهوو دیدم بیست و چند ساله که من سرو کارم با کتاب و درس بوده یاد دعای مادر بزرگم و بحثم باهاش افتادم راهنمایی بودم فکر کنم ، مادر بزرگم همیشه دعااا میکرد ننه الهی نون روزی بشی یه روز گفتم ننه نون روزی شدن یعنی چی؟؟ که همش دعام میکنی نون روزی بشم گفت ننه نون روزی یعنی نون و پول راحت و بی دردسر گیرت بیااد نه این همه درس بخو نی و حرص بخوری نه کار کنی، پول و نون گیرت بیاد ، گفتم مگه میشه بی دردسر پول گیر بیاد باید درس بخونیم کار کنیم پول گیرمون بیاد گفت نه ننه نون روزی یعنی یکی شوهر پولدار گیرت بیاد نه درس بخونی نه کار کنی نه حرص بخوری تو خونت بشینی راحت، ما رو میگی از اونجایی که از بچگی خیلی دوست دار مدرسه و دانش و پژوهش بودم برگشتم گفتم من این نون روزی شدن نمیخوام من میخوام درس روزی بشم مادر بزرگم گفت دختر الان عقلت نمیرسه درس چی چیه آدم باید نون روزی بشه از او اصرار و از ما انکار که نه من نون روزی نمیخوام من میخوام درس روزی بشم همون موقع دختر داییم که هم سن بودیم از راه رسید و فهمید سر چی داریم بحث میکنیم یهوو مثل نیوتن که قانون جاذبه رو کشف کرده باشه از جاش پرید و گفت ایول این نون روزی شدن خیلی خوبه این چیزیه که من میخوام حال درس خوندن و اینااا ندارم، بعد به مادر بزرگم گفت: این طاهره رو ولش کن:))) برا من دعااا کن نون روزی بشم او هم هرچی میخواد روزیش بشه مادر بزدگم به من گفت یاد بگیر ببین این چقدر عقل داره ما رو میگی گفتیم نخیر برا او دعا کن نون روزی بشه برا من دعاا کن درس روزی بشم این شد که از اون روز مادر بزرگم همیشه برای من دعااا میکرد درس روزی بشم برا دختر داییم دعا میکرد نون روزی بشه
خدا بیامرز مادر بزرگمون نموند اثر دعاش رو توی اختلاف ۱۵ هزارتایی رتبه کنکور من و دختر داییم ببینه ترم دو دانشگاه بودیم که دختر داییم یه شوووووهر پولدار کرد و من سرم گرم کتاب و درس دانشگاه بود اون هر روز مدل مانتو و کفشش رو ست میکرد و دنبال مدل گوشی جدید بود، فکر کنم من ارشدمم گرفته بودم هنوز داشت ادامه لیسانسش رو میخوند و با تعهد بعد از چهار تا مشروطی چندتا واحد معادل گذروند که معدلش به حد لیسانس برسه!!!!!
دیدم چندتا کتاب رو قرض دادم به بقیه بر نگردوندن و هم زمان دارم فکر میکنم اگه بر گردم به عقب باز هم نون روزی شدن رو به اون سبک نمیپسندم (یعنی هنوز هم عقل ندارم!!! ) ولی به جای درس روزی شدن میگم علم روزی بشم بعد یکم پیچیده ترش میکنم میگم این علم روزی شدن منجر به نون روزی شدن بشه :)))))
پ ن : یه بار سر کلاس مدیریت اسلامی سالهای اولی که تدریس میکردم و خیلی وقت میگذاشتم برای کلاسام حدیث عنوان بصری رو با بچه ها خوندیم و بحث کردیم یکی از قشنگیای اون حدیث اونجایی بود که امام صادق میگه علم نوریست که خداوند بر قلب هر کسی که میخواهد می تاباند....
حیف که نت وصل نیست نمیشه به حدیث لینک داد ولی توصیه میکنم یک بارهم که شده حدیث عنوان بصری رو بخونید
یکی از بهترین کلاسام بود به اعتراف خود بچه ها هنوز هم دانشجوهای اون کلاس رو که میبینم یه ذوق خاصی داریم توی برخورد باهم
پ ن 2 :آقا من فکر میکنم ایناااا سیم های اینترنت رو قطع کردن الان خودشونم قاطی کردند نمیدونند کدوم رو به کدوم وصل کنند روشون نمیشه بگن بلد نیستیم وصل کنیم :))))
قبل از خوندن پست دیدن این فیلم به آنان که از بیماری افسردگی رنج میبرند شدیدا توصیه میشود
واقعیتش اینه که من الان خیلی دلم میخوادبه نشانه ی اعتراض بریزم توی خیابون هر چند که توی اتاق از سرما خودم رو لای پتووو پیچوندم کتابم را روی پاهام گذاشتم دارم رفتار مصرف کننده رو میخونم
اتفاقا بخش واکنش مصرف کننده به گرونی ها رو میخونم که نوشته در این حالت مصرف کننده زمانی که میبینه کالایی که همیشه مصرف میکرده یهوویی ساعت دوازده شب گرون شده، تصمیم میگیره برای واکنش در مقابل این گرونی به کالای جایگزین ارزون تر بیندیشد و نسبت به خرید کالای همیشگی تجدید نظر انجام دهد
هی خوندم رفتم صفحات بعد بلکه یه جایی گفته باشه چادرش رو کمر میبنده یه پلاکارد بر میداره روش مینویسه
یا مینویسه روحانی حیا کن جون عمت جون ننه ات اصن جون عفت این یه قلم بنزین رو رها کن.
اما متاسفانه هیچ کجای کتاب اینا رو ننوشته بود صرفا گفته بود شیفت میده به کالای جایگزین ارزونتر، توی پاورقیش نوشته بود (نمیدونم نوشته بود یا من توهم زدم ) خب بشر برو خر بخر
از اون خرایی که از پی پیش میشه استفاده بهینه کرد این زندگی ماشینی چیه که برا خودت ساختی هفته ای صدو شصت تومن ناقابل باید بریزی تو شکم این ماشین چی تحویلت میده دود و آلودگی، یه خر بخر یونجه میریزی جلوش چی تحویلت میده یه پی پی که خاصیت داره پی پی رو میبری میفروشی با پولش یونجه میخوری(ببخشید میخری منظورم بود) بعد یونجه رو میدی خر بخوره ، خر دوباره بهت پی پی میده بعد دوباره پی پی رو میفروشی با پولش یونجه میخری یونجه رو میدی خر بخوره خر بهت پی پی میده پی پی رو میفروشی یونجه میخری خر بخوره، خر بهت .... زهرمار خب فهمیدم
بابام در همین لحظه وارد میشه ماشین انگاری سر سیلندر سوزونده هفته پیش باطری و تسمه تایمش رو عوض کرد میگه توی این یه ماه سه میلیون خرج ماشین شده
میرم رو حیاط یه نگاهی به چهارصد و پنج نقره ایمون میندازم میبینم نصف حیاط رو این ماشین غصب کرده خری که قراره بخریم رو تصور میکنم نصف ماشینم جا نمیگیره چقدر حیاطمون فضاش باز میشه اگه خر بخریم تازه هردفعه من میخوام خر رو بیارم تو خونه مجبور نیستم به خاطر ناجور بودن ورودی خونه استرس داشته باشم که نکنه مثل ده سال پیش ماشین به ورودی در گیر کنه منم هی گاز بدم (البته اون موقع تازه ماشین یاد گرفته بوم درضمن ورودی خونه هم واقعاا مشکل داشت ) بعد بُکس و باد کنه و یهووو ماشین بپره توی خونه گاز و ترمز رو قاطی کنم به جای ترمز گاز بدم و ماشین با دیوار اتاق یکی بشه :))) خر واسه ورود به خونه فقط کافیه با ساق پاهات یواش بزنی به پهلوش یه هی بگی خودش میاد تو خونه
حتی استرس رد شدن از روی سرعت گیرم نداره که هی بهم بگن تو کی یاد میگیری قبل سرعت گیر سرعت رو کم کنی مثل پرش از مانع از سرعت گیرا بالا نپری آدم دل و رودش بیاد تو حلقش....
هرچی بیشتر فکر میکنم میبینم چه خوب شد که بنزین گرون شد، باعث شد ما معنی واقعی خر رو بفهمیم خر شدیم خرمون کردند خر بهمون دادند آیا بازم هستند کسانی که خر بشند؟؟ و ما ادراک الخر ........
پ ن : میدونید الان بزرگ ترین درگیریم اینه که بعد از خریدن خر وقتی داریم توی خیابون باهاش طی طریق میکنیم اون پی پی هایی که قراره توی خیابون بریزه رو چه جوری جمع کنیم حیفه آخه با این پی پی ها هم داره هم چرخ خر میچرخه هم چرخ زندگیمون.....
..رسیدم ترمینال به خط واحدی چیزی نمیرسیدم رفتم سراغ تاکسیای مسیر خوابگاه راننده بهم گفت بشین داخل دوتا دیگه مسافر بیاد حرکت میکنم من که سوار شدم همون موقع دوتا پسر دانشجو رسیدند اونا هم میخواستن بیان سمت خوابگاه تا این دوتا اومدند بشینند راننده با یه لهجه اصفهانی غلیظ گفت (آ فقط قبلی نشستنی یه زحمت بکشید این ماشینا یه هل بدید روشن بشد) طبیعتاا من که نباید پیاده بشم برای هل دادن پس من خیلی شیک و مجلسی داخل ماشین نشستم راننده خودش در حالی که دستش رو به پنجره ماشین و فرمون گرفته بود هل میداد دوتا پسرا هم عقب ماشین هل میدادند حالا منم راحت تو ماشین نشستم هی چند دقیقه یه بار راننده میپرید رو صندلیش یه استارت میزد ماشین روشن نمیشد به پسرا میگفت آ قربوندون بازم هل بدید فقط حواستون باشد دم چار راه که رسیدیم تا چراغ سبز شد حرکت کنید که خلوت باشد . حالا فاصله ترمینال تا خوابگاه کلا دوتا ایستگاهه هی راننده به پسرا میگفت یه ذره دیگه هل بدید میفتیم تو سراشیبی ، حدود یه ایستگاه رو با هل دادن آوردن تا اینکه به قول راننده افتاد توی سراشیبی و دیگه خودش میرفت راننده پرید توی ماشین به پسرا گفت با ترمز سرعت ماشین رو کم میکنم بپرید بالا بدبختا نصف راه رو دنبال ماشین دوییدند تا تونستند شبیه اسپیدر من بپرن توی ماشین و بشینند و راننده هم شدیدا اصرار داشت که این اتفاق برامون خاطره میشه پسره میگه خب حاجی استارت بزن روشن بشه حالا که تو سراشیبی هستیم راننده یه نگاهی به پسره کرد گفت دادا ماشین بنزین نداره :))) گفتم هل بدید بیفتد تا سراشیبی که هم شوما رو برسونم هم خودم تا یه جایی برم یعنی دیگه ما از خنده نمیتونستیم حرف بزنیم پسره برگشته میگه عاموو خب از اول بگوو ماشینت با بوی بنزین کار میکنه نه خود بنزین:)) دم خوابگاه رسیدیم نفری دو تومن باید میدادیم پسره میگه حاجی بنزین که نسوخته نصف راهم هل دادیم چقدر تخفیف میدی راننده با خنده برگشته میگه هیچی کل دوتومنا باید بدید من که اولش بتون گفتم ماشینم هل میخواد تازه یه خاطره خوشم براتون گذاشتم (واقعا هم پول رو گرفت) پسره داره پول میده میگه انصافا تا ملک شهر سرا شیبیه میتونید مستقیم مسافر کشی کنید و بنزینم نسوزونید راننده گفت حالا تا ملک شهر که نه ولی تا پمپ بنزین مسافر سوار میکنم!!!!
باور کنید فقط ماشین یه اصفهانیه که میتونه مسافر کشی کنه و بنزینم نسوزونه تو کل دنیاا بگردید همچین ترفندی برا مسافر کشی بی خرج پیدا نمیکنید :)))))
پ ن : بعد یه روز اول هفته ای که از صبح تا غروبش کلا داغوون بود و پر از اعصاب خردی به حدی حالم خراب بود که تشخیص نمیدادم کجای خیابون ایستام این اتفاق کلی حالم رو خوب کرد کلی روحم شاد شد خدا به رانندش خیر دهاد