غوغای چشم های من و تو

.... اما

اعجاز ما همین است :

ما عشق را به مدرسه بردیم

در امتداد راهرویی کوتاه

در آن کتابخانه ی کوچک

تا باز این کتاب قدیمی را

که از کتابخانه امانت گرفته ایم

ــ یعنی همین کتاب اشارات را ــ

باهم یکی دو لحظه بخوانیم ...

ما بی صدا مطالعه می کردیم

اما کتاب را که ورق می زدیم

تنها

گاهی به هم نگاهی ....

ناگاه

انگشتهای « هیــس ! »

ما را

از هر طرف نشانه گرفتند

 

انگار

غوغای چشمهای من و تو

سکوت را

در آن کتابخانه رعایت نکرده بود !

.

.

پ . ن گاهی یه شعر میبردت اعماق خاطرات سالهای دووور  این پست برای خرداد سال ۹۴ بود که الان تاریخ انتشارش رو تغییر دادم و چقدر زود گذشت زوووووود 

۱۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
بنت شهرآشوب
۱۴ خرداد ۱۹:۰۹
همیشه مرده ی این انتخاب شعرتم.
محشره این شعر

پاسخ :

قابلی نداره 

امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ
۱۸ آذر ۰۱:۱۱

تو سال 94 من این نظر رو دادم یعنی؟؟

 

چرا بدون هماهنگی اسم عوض میکنی؟

پاسخ :

آره اونموقع بنت شهراشوب اینااا بودی  منم جوابت رو یه چیز دیگه نوشته بودم الان مجبور شدم ویرابش کنم :)))
 نشناختیم  :))))  
قلم بانو
۱۸ آذر ۰۶:۳۵

سلام

و شاعر این شعر؟

پاسخ :

قیصر امین پوور 

سلام 
قلم بانو
۱۸ آذر ۰۸:۰۱

 خدا رحمتش کنه

همیشه می گفت خانم دکتر صفارزاده منو شاعر کرد...

پاسخ :

واقعااا خدا رحمتش کنه شعراش توی زمان جاری هستش 
قلم بانو
۱۸ آذر ۰۸:۲۵

یه انجمنی سه تا شعرا درست می کنند در زمان انقلاب (حالا جریان مفصلش تو زندگینامه خانم دکتر اومده) که میشه مبنای حوزه هنری فعلی، یکسری شعرای خوش ذوق، جوان و انقلابی جمع می شدند و مثلا هر هفته شعراشون خونده و تصحیح میشده...

مرحوم خانم دکترصفارزاده، حضرت آقا و موسوی گرمارودی! البته ظاهرا اونی که خیلی پای کار بوده، خانم دکتر بوده

از ثمرات همون انجمنه امثال قیصر امین پور، سلمان هراتی، سید حسن حسینی...

بعد همون ایام، ظاهرا قیر امین پور، یکسری از شعراش رو میاره که خانم دکتر بخونه و نظر بده تا چاپشون کنه، خانم دکتر دفترش رو پرت می کنه یه کناری، میگه برو اول درسشو بخون، به مرحوم قیصر امین پور خیلی برمی خوره، اما همین کار، باعث میشه بره رشته ادبیات رو تا دکترا بخونه...

و اینه که میشه قیصر امین پور! که هر چی آدم شعراش رو می خونه، فقط حظ می بره!

خدا همه شون رو رحمت کنه.

پاسخ :

جالب بود ممنون 
آدما گاهی نیاز دارند به همچین تشرهای سخت تا رشد کنند
دچارِ فیش‌نگار
۱۸ آذر ۱۱:۰۵

من خیال کردم خودتون سوروده بودینش :) قشنگ بود/ ممنووون

پاسخ :

خیلی این شعر برام دوست داشتنی هستش

سوروده؟؟؟
دچارِ فیش‌نگار
۱۸ آذر ۱۳:۰۰

شعر شما همینه

پاسخ :

یعنی فرقی وجود داره بین سرود و سورود :))
دچارِ فیش‌نگار
۱۸ آذر ۱۵:۲۰

یعنی فرقی وجود داره بین شعرهای شما با شعرهای قیصر؟

پاسخ :

من که شعر نمیگم....
ولی سطح شعر روی املای کلمه تاثیر نمیذاره 
مثل اینه که به بچه ای که تازه غذا خوردن یاد گرفته بگی غذا میخُره ولی به یه بزرگتر بگی میخوره 
دختـرِ بی بی
۱۹ آذر ۲۳:۰۰
کلا همیشه زود دیر میشه :‏(همه چیز انگارهمین دیروز بود

پاسخ :

:(((((
زمااان کلا زود میگذره مخصوصا از یه سنی به بعد
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان