به هوای حرم کرب و بلا محتاجم

یکهووو هوای کربلاا را میکنی...

دلت آشووب میشود..

درست لحظه وداع از حرم، گوشه ای را پیدا کرده بودی که طلایی گنبد توی چشمت باشد.

بتوانی هی نگاه کنی و هی اشک بریزی و التماس کنی که مباداااا چشم هایت دیگر.... 

وسط اشک هایی که بی اختیار بر روی صورت  پایین میاید خادم سیاه چهره و بلند قد حرم را دیدی که با حرکت دستش همه آدم هایی که کنارت ایستاده بودند را حرکت میداد که اینجااا محل توقف نیست. حرِّک خانوووم...

دلت میخواست زمان بیشتری طول بکشد تا به طرف تو بیاید و گنبد را از نگاهت بگیرد.

اما خادم هم ترس چشم هایت را دید.

وقتی رسید کنارت خودش هم نگاهی به گنبد انداخت  چند ثانیه ای به گنبد خیره شد بعد به چشم های خیس تو زل زد، التماس چشم هایت را که دید، دلش نیامد گنبد را از نگاهت بگیرد. آرام از کنارت گذشت بی آنکه حرفی بزند..........

 

نکند راه حسین، راه حرم بسته شود

سالهااا بود دلم این همه آشووب نبود

دلم بی هوا هوای کربلااا کرد......

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
دختـرِ بی بی
۱۲ دی ۲۳:۰۱

بی هوای بی هوا هم نیست...

 

اللهم ارزقنا

MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان