میاد خاطراتت جلوی چشام (آه، ای شهر دوست داشتنی

 

نیمه های شب بود که رسیدیم نجف شلوغی مسیر ما را با چند ساعت تاخیر به شهر خانه پدری رساند محل اسکان توی نجف زیر زمین صحن حضرت زهرا بود دو سال پیش صحن حضرت زهرا اینقدر گسترش پیدا نکرده بود قسمت بیرونی صحن دو سه طبقه بود که محل اسکان زائر ها شده بود دانشجویی کل کشور زیر زمین صحن اسکان داشتند ما که با اتوبوس آمده بودیم له و لَورده بودیم بیش از سی ساعت توی اتوبوس بودن یک روز پشت مرز ماندن بچه های دانشگاه های تهران با هوا پیما آمده بودند خیلی شیک و مجلسی به محض رسیدن و مستقر شدن رفتند برای زیارت و ما ها عین جنازه افتاده بودیم توانایی حرکت نداشتیم قرار زیارت اولمان با مسئول کاروان ساعت هفت و هشت صبح بود بعد از  صبحانه  به نجف که رسیدیم مسئول کاروان گفت از اینجا که نجف است تا روز آخر  شام و ناهار و صبحانه با خودتان است همه جا همه چیز پیدا میشود فقط مواظب خوردن هایتان باشید تا مریض نشوید صبح بعد از نماز من و فائزه خوابمان نمیبرد فائزه بار دومش بود که پیاده روی میامد به خاطر دوستان قدیمی مشترکی که توی مسیر کشف کردیم صمیمی شده بودیم.  فائزه تا آخر سفرمان یک بار هم به زیارت حرم ها نیامد نه در نجف به داخل حرم آمد فقط هر دفعه از همان بیرون سلام میداد نه توی کربلا از موکب بیرون آمد دلیلش را اول نمیدانستم اما در طول سفر کشف کردم که چرا ؟؟؟ و چه قراری با دلش گذاشته است  هنوز هم هرچه فکر میکنم  نمیدانم  چطوری دلش آمد حسرت دیدن حرم ها را به دل خودش بگذارد.

دلمان نیامد صبح زود را توی محل اسکان بخوایم رفتیم بیرون  دقیقا رو به روی گنید ایستادیم صبح دیدارمان با  باران قشنگی شروع شد دانه های باران انگاری خیسی عرق شرمی بود که از لطف پدر بر سر رویمان میبارید باران نجف انگار آمده بود تا روز اول دیدارمان تمام گرد و غبار دنیای قبل از نجف را از سر رویمان بشورد.

همین تکه فیلم برایم کلی خاطره دارد از صبح بارانی توی باران هی راه میرفتیم دلمان نمیامد حتی پلک بزنیم مژه بر هم نزنم تا نرود از دستم / لطف دیدار تو قدر مژه بر هم زدنی 

 


عکسی که دوستش دارم

تا طلوع آفتاب همینجوری زیر باران ایستادیم و هی نگاه کردیم هوا که روشن شد بساط چایی و صبحانه اطراف حرم به پا شد صف های زائرها گوشه گوشه عدسی، سوپ، چایی، شیر داغ همه هم ایرانی انگار نه انگار که اینجا عراق بود و نجف.  آب داخل محل اسکان به خاطر شلوغی و هجوم جمعیت قطع شده بود  از آنجا زدیم بیرون تا یه جایی را پیدا کنم که آب داشته باشد یکی از خادم هایی که صبح داشت اطراف حرم را جارو میزد دیدیم  گفتم ببخشید آب قطع شده کجا دیگه میتونیم بریم که سرویس بهداشتی و آب داشته باشه خادم هم گفت یکم به سمت حرم که جلو برید دست چپ راه افتادیم که بریم به سمت آدرس من و فائزه یک لحظه مکث گردیم هر دوتامون زدیم زیر خنده برگشتیم به خادم نگاه کردیم اصلا یادمان نبود که اینجا عراق هست و عربی لازمیم برای ادرس ولی انگاری خیلی هم عربی لازم نبودیم خادم بچه ایران خودمان بود یکی از شیرینی های همه مسیر همین قاطی شدن عربی و فارسی بود هم برای ما که میخواستیم عربی حرف بزنیم هم برای عرب ها که میخواستند فارسی حرف بزنند .

از زیارت اول اصلا هیچ چیز یادم نیست فقط میدانم هرچه به فائزه اصرار کردم که بیا برویم گفت من از همین بیرون سلام میدهم دقیقا کل دو روزی که توی نجف بودیم را از  همین نقطه ای که فیلم گرفته ایم ایستاد و گنبد را نگاه کرد.

اما من که دلم نمیامد چشمم دیدن ایوان نجف را نیاز داشت گوشه گوشه های  صحن و سرای نقلی حضرت پدر هیئت هایی بودند که شور گرفته بودند برای خودشان بارانش هم که قطع نمیشد 

از آنجایی که از اینجا به بعد نهار و شام صبحانه با خودمان بود و باید کشف میکردیم برای نهار غذای حضرتی کشف کردیم یعنی هر دو روز از این کشف مسرت بخش بهره بردیم  و از بعد از نماز ظهر کارمان توی صف ایستادن بود . قرارمان به دو روز ماندن توی نجف بود صبح روز سوم بعد از نماز صبح باید از وادی السلام پیاده حرکت میکردیم هم شوق مسیر را داشتیم هم غم جدایی از نجف به قول رفیقمان انگاری اول نجف بود و بعد زمین از صدقه سری نجف به وجود آمد انگاری دو روز را گذاشته بودند روی دور تندش شاید به ساعت هم برایمان نمیکشید و داشت تمام میشد پرسه زدن ها دور اطراف هی روبه روی ضریح ایستادن هی امین الله خواندن 

سلام میدادم به سمت خارج شدن حرکت میکردم میانه راه دلم نمیامد بر میگشتم و دوباره به بهانه دعاهای نخوانده  رو به ایوان طلا می ایستادم 

صبح های زود حرم پدر را فقط باید تجربه کرد آن هم با بوی نم باران......

شب آخر را گفتند زود بخوابید که صبح بعد از نماز باید حرکت کنیم همه اولش سر شب آمدیم محل اسکانمان ساعت به ده شب نکشیده بود که من و یکی دو تا دیگه از بچه ها دلمان نیامد بخوابیم دوباره رفتیم به سمت حرم فکر میکردیم همه بچه ها خوابیده اند اما انگاری آن شب هیچ کدام از بچه ها خوابشان نبرده بود همه مثلا یواشکی امده بودند که بقیه نفهمند و همه همدیگر را توی حرم دیدیم کسی هم به روی خودش نیاورد که قرار بوده شب را بخوابیم 

نه دلم نماز میخواست نه دعا فقط میخواستم نگاه کنم و چشم و دل سیر از آنجا حرکت کنم رفتم روبه روی ایوان نجف نشستم و آرام آرام و فقط نگاه کردم و چه لذتی بالا تر از دیدن.  بزرگی میگفت وقتی به ستون های ایوان طلا نگاه میکنی بدان که  شرق و غرب عالم در حد فاصل این دو ستون خلاصه شده است.........

دلمان نمی آمد وداع کنیم  هی میخواستیم زمان کش بیاید و آن شب چند سال طول بکشد شوق مسیر هم اما داشت توی دلمان ول وله میکرد 

صبح که شد آخرین بار به سمت حرم سلام دادیم و پدر راهیمان کرد به  دیدار فرزند با کبوتر هایی که بالای سرمان هی پرواز میکردند و اما شروع مسیر

از حرم مولا از وادی السلام بود چه میدانستم که قرار است چه بلایی توی راه بر سر دلمان بیاید................ و خاطره های مسیر عاشقی است که تازه شروع میشود......................

نجف

نجف 

شروع حرکت

 

 

 

 

۶ نظر ۵ موافق ۰ مخالف
ستاره
۰۳ مرداد ۱۹:۴۵
مرسی :)

پاسخ :

ممنون از نگاهت :)))
امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ
۰۴ مرداد ۰۱:۰۷
حالا هی دل ما رو بسوزون، هی بسوزون

پاسخ :

امسااال که ان شااله قراره با علی راهی بشی
///ه امیری
۰۴ مرداد ۰۱:۲۴
بسم الله
سلام و رحمت خدا بر شما
خاطرات زیارت اربعین با همه خاطرات دیگه سفرهای زیارتی فرق داره و اون اینه که تقریبا دو سوم خاطرات بین زوار مشترک هست و وقتی میخونی انگار این ادم که اصلا ندید و نمیدونی کیه باهات همسفر بوده .
سفر اربعین یه پرواز دسته جمعی هست و برای همین اینهمه مشترکات وجود داره
بارون نجف .. رویای منه .. ایوون نجف .. دنیای منه
آه ای شهر دوشت داشتنی
زمین اول نجف بوده بعد از اونجا گسترده شده
شروع پیاده روی از وادی ِ سلام هست و سلام نام آعاز خداست

پاسخ :

سلام 
دقیقا چه توصیف قشنگی پرواز دسته جمعی دوست داشتم هرچیزی بعد از یکسااال توی ذهنم مونده رو بنویسم 

پا ییز
۰۴ مرداد ۱۰:۰۴
سلام
صبح جمعه تون بخیر
می دونید دیروز اومدن وبلاگتون و شروع کردم به خوندن و راستش خیلی خوشم اومد از نوع نوشتنتون (سبک نوشتنون) و دنبال کننده شدم
الان در نهایت خستگی و خواب آلودگی ستاره رو زدم و اووووووووووو یه طومار بلند بالا دیدم 😉 (حالا بگو حال داری این همه بنویسی) خلاصه که ما آمدیم ولی حال نداشتیم بخونیم 😉😎🤗 تا درودی دیگر فعلا بدرود :)

پاسخ :

پاییز دختر دیوانه سال است غروب تا غروب ناخن های طلاییش را به پنجره اتاق میزند و نبودنت را به رخمان میکشد 😚😚😚😚
سلااام پایییز 
ممنون ببخشید دیگه که طولانیه 
لطف داری که خوشت اومده 



پا ییز
۰۴ مرداد ۱۳:۲۱
چهارپاره؟ به به ماشاءالله باذوق و قریحه اید

پاسخ :

آره باید بگردم پیداش کنم یه زمانی مشق شعر میکردیم
همه بهم‌میگن شرور کسی درک نمیکنه من با ذوق و قریحه هستم😢😢😢

مردی بنام شقایق ...
۰۸ مرداد ۱۰:۳۸
از عکس تو و بغض همین قدر بگویم ....
دردا که چه شب ها ... که چه شب ها.


+
هعیییییییییییییی

پاسخ :

سلام 
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام حسین داری
یه عکس تو بین الحرمین داری خوشحالی
فقط شصت هفتاد روز دیگه مونده و چه سخته دلهره اینکه همش فکر کنی امسال میری یا نه:((
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان