میاد خاطراتت جلوی چشام ( به سمت نجف

صبح روز حرکت رسید دلهره ای همراه با شوقی عجیب و غریب  از دانشگاه به طرف اهواز حرکت کردیم قرار بود اول برویم پادگان شهید عاصی زاده آخرین باری که به این پادگان آمده بودم هفت هشت سال پیش بود اردوهای جنوب که می آمدیم و چقدر توی این پادگان خاطره داشتم به پادگان که رسیدیم یکهو آقای علوی که با خانمش باهم به عنوان همراه اومده بودند پیشنهاد داد که کوله هاتون رو بردارید از سر تا ته پادگان رو پیاده برید ببینید چقدر تحمل دارید من که کلا سبک بار سفر میکنم و در حالت عادی هم فقط وسایل ضروری رو بر میدارم به جز یه چادر اضافه که برداشته بودم اون هم دیدم از اونجا که وسواسی نیستم اصلا بهتره زمین بگذارم و با یه چادربه سر ببرم و یک مقداری خوراکی خشکبار که همون شب توی پادگان شب نشینی گرفتیم هرکی هرچی داشت آورد وسط خوردیم هنوز باورم نمیشد که میروم  فردا صبحش به سمت چزابه رفتیم و قول داده بودند غروب از مرز چزابه عبور کنیم تا غروب هیچ خبری از عبور نشد گروه گروه مسافرها میامدند یک عده سریع حرکت میکردند و میرفتند عده ای هم برایشان عادی بود دو سه روز پشت مرز ماندن خیلی راحت میرفتند طرف آشپز خانه مرز و شروع میکردند به کمک کردن ما ولی استرس داشتیم که چرا  رد نمیشویم هی به مسئول اتوبوس گیر میدادیم به جز چند نفر تقریبا همه پیاده روی بار اولمان بود شب که شد فهمیدیم امشب را باید همینجا بخوابیم و چقدر سخت است چشم انتظاری هی دلهره داری که نکند نروی نکند مشکلی پیش بیاید دلت تاپ تاپ توی سینه میزند و باید صبر کنی اصلا سفر کربلا بی صبر معنی ندارد آنجا باید هی دلت بلرزد و هی صبر کنی توی کربلا باید گم بشوی باید بترسی باید پاهایت تاول بزند باید برای رسیدن به سرچشمه تشنه تشنه بشوی
شب را پشت مرز بودیم شلوغ شلوغ بود یک عده دخترها ختم صلوات گرفته بودند  انگاری به  همسفرهایشان که افغانی بودند اجازه خروج نداده بودند و آنها پشت مرز مانده بودند یک عده هم انگاری یکی کلاه سرشان گذاشته بود و پولشان را گرفته بود و ویزای تقلبی بهشان داده بود یکی از زن ها زار زار گریه میکرد که بار اولش است کل پس اندازش را داده است تا به این سفر بیاید حالا ویزایش تقلبی است دلم نمیخواهد به این فکر کنم که چرا چنین اجتماع بزرگی که میتواند زمینه ساز ظهور برگی جدید از تاریخ تشیع باشد با چنین مشکلاتی مواجه میشود اصلا به من چه که دولت....بی خیال من دلم میخواهد هرچه زود تر از مرز رد بشویم فردا صبح که شد گفتند تا یازده حرکت میکنید دوازده ظهر بود که حرکت کردیم 

چند کیلومتر که از مرز ایران دور میشدی موکب ها شروع میشد عرب هایی که با لباس های بلند عربیشان کنار خیابان ایستاده بودند و با اشاره دست پیاده و سواره را به طرف خانه های خودشان دعوت میکردند چادر هایی که گوشه کنار زده شده بود گروه گروه کاروان هایی که یا در حال حرکت بودند یا ایستاده بودند کنار موکب ها خود عراقی ها اما انگاری فقط نجف تا کربلا را پیاده نمیرفتند از همین شهرهای کناری دسته دسته زن و مرد و کوچک و بزرگ پیاده میرفتند.

برای نماز و نهار را توی یکی از همین موکب های توی مسیر  توقف کردیم و شب میرسیدیم نجف میخواستیم تا نماز مغرب نجف باشیم اما توی مسیر معطل شدیم مسیر شلوغ بود گاهی توقف های یک ساعته داشتیم 

برای نماز مغرب  کنار خانه یکی از عربها نماز را که خواندیم قرار بود سریع حرکت کنیم و شام را توی مسیر بخوریم توقف نداشته باشیم اما صاحب خانه به دست و پایمان افتاد از بچه های کوچکش گرفته بود که التماس میکردند شام بمانیم تا خود مرد عرب با آن قد و بالای بلندش که گریه میکرد و میخواست رویش را زمین نزنیم خاله خانواده انگاری عروس ایران بود یکی از بچه ها فارسی بلد بود آمد کنار مان ایستاد و گفت ما به خاطر زائرهای امام حسین گوسفندهایمان را قربانی کرده ایم شام را کنار ما بمانید و صورت و دستمان را میبوسید ماندیم همانجا نان داغ تازه و جگر طعم و بوی خوبی که حالمان را بعد از استرس های پشت مرز عوض کرد اینجا بود که باورم شد راستی راستی من آمده ام بعد از این همه سال چشم انتظاری اما دلمان بی تاب نجف بود چشم انتظار رسیدن



همین دختر کوچولوی عکس بود که فارسی صحبت میکرد و التماسمان میکرد برای ماندن و نان داغی که همان لحظه درست میکردند و به زائر ها میدادند

بعد از شام دوباره حرکت کردیم امااااااا نیمه های شب بود که به نجف رسیدیم و انگار همه چیز از همینجا شروع میشود به نجف که میرسی  اول با شراب انگور های ضریح پدر  بی خود از دنیا میشوی نجف و باران هایش بماند برای بعد......


پ ن بعد از نزدیک یکسال خیلی چیزها را فراموش کرده ام زمان ها را مخصوصا 

۱۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
قلم بانو
۲۷ تیر ۱۵:۲۴
اللهم ارزقنا هر سال!

پاسخ :

ان شاالله برای همه 
امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ
۲۷ تیر ۱۵:۳۸
آخ نجف
آدم فکر میکنه اول نجف بوده، بعد زمین درست شده
به معنی واقعی خونه پدریه

پاسخ :

در نجف سینه بی قرار از عشق 


مشخصه حال نداری بخونی چون طولانیه 
gh__eng
۲۷ تیر ۱۶:۱۰
خیلی قشنگ نوشتی
من واقعا اونجا که مردعرب و خانواده ش التماس میکردن گریه کردم😓😓😓

پاسخ :

ای قاف انج
که مخفف قائدرحمت مهندس هستی😂😂😂
ان شاالله امسال روزیت میشه میری میبینی
gh__eng
۲۷ تیر ۱۹:۰۹
ان شاءالله قسمت همه آرزومندان
ضمنا جا داره بابت معرفی کامل خودم هم سپاسگزاری کنم😂😂😂

پاسخ :

خخخخخ 
تو معدن بهت خوش بگذره 
امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ
۲۸ تیر ۰۱:۵۷
اتفاقا همشو خوندم

پاسخ :

گفتم باحضور علی بعزده متن طولانی بخونی
فاطمه م_
۲۹ تیر ۰۷:۴۴
سبو :(
ایشالا قسمت شه امسالم بری. دعا کن قسمت منم بشه :((

پاسخ :

 ان شاالله ممنون از دعای خوبت و من از الان دلم بی تاب شده 
رفتی تا الان پیاده روی یا نه؟؟؟؟
میرزا مهدی
۲۹ تیر ۰۹:۰۳
سلام به نظرم بیایم یه قراری با هم بذاریم... بیایم یه مدت دل همدیگه رو آشوب نکنیم. تا دل آروم میشه یکی دیگه میاد یه مطلب میذاره و باز ما رو با خود میبره هرجا دلش خواست.... یواش. آروم... یه کم به هم فرصت بدیم :|
گناه داریم خوب. دلمون میخواد..:|

چیه خوب؟
:))

پاسخ :

خب من دارم خاطراتم رو بعد یکسال مینویسم  هرچی که ته ذهنم مونده از اتفاقات 
از اون هفته که صد روز مونده بود به اربعین شروع کردم هر پنجشنبه 
خوبه که دل هوایی بشه 
پیشنهادتون رد شد:))))))))
تازه اولشه هنوز که نرسیدم نجف تازه از نجف شروع میشه 

فاطمه م_
۲۹ تیر ۱۴:۱۸
نه نرفتم تا حالا :(

پاسخ :

 ان شاالله حتما حتما امسال بری دانشجویی خوبه فک کنم عتبه دانشجویی عتبات نه ها عتبه  برا دانشگاه امیر کبیر اگه اشتباه نکنم دیگه از اواخر ذی الحجه ثبت نام میکنه خیلی هم خوبه خودشون کوله هم میدن من فقط کولش بهم رسید نتونستم باهاشون برم ولی عالیه 
فاطمه م_
۲۹ تیر ۱۴:۳۰
دستت درد نکنه، اتفاقا دنبال یه کاروان خوب بودم که حالا ببینم بقیه‌ی شرایطم جور می‌شه یا نه. مرسی :)

پاسخ :

خواهش میکنم برای بار اول اگه با خانواده نمیرید حتما دانشجویی برید چون یه سری سرگردونی هایی داره که کاروان های شخصی بعضیاشون زائر رو به حال خودش رها میکنند  اگه تجربه نداشته باشید اذیت میشید  ولی دانشجویی یکم محدودیت داره ولی خیالت بابت خیلی چیزا راحته همه چی از قبل برنامه ریزی شدست 
مردی بنام شقایق ...
۲۹ تیر ۱۶:۱۳
سلام

تهش همینا میشن بهترین خاطرات عمرمون...

پاسخ :

سلام 
دقیقا یاد حرف آقای پناهیان میفتم با این مضمون که میگفت توی مسیر پیاده روی حتما از خودتون عکس بگیرید داشته باشید فردا به بچه هاتون نشون بدید بدونند شماهم بودید
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان