سکوت کرده ام اما سکوت معنی دار

سکوت کرده ایم به احترام همه حرف های نگفته ای که مانده است

سکوت کرده ایم شاید میان سکوت ها پیامبری به سخن در بیاید 


پ ن خسته ام شدید سه چهار روز هست هیچ تلفنی جواب ندادم هیچ پیامی هم......

یه دوست جدید پیدا کردم باشگاه سوارکاری داره گفته بیا کلاس سوار  کاری یه جورایی اغفال شدم برم ولی هزینش برام زیاده بعدم حالا برم کلاس سوار کاری اسب از کجا بیارم ولی تصورشم برام هیجان انگیزه اسب سواری قول داده رفاقتانه بابت هزینش باهم کنار بیایم اگه کنار اومد میرم میام از تجربه هاش براتون میگم 

دلم میخواد یه کافی شاپ با اون ویژگی ها و مختصاتی که خودم میخوام داشته باشم از کار اداری متنفرم کاش یه مغازه بود یکی بهم میداد میگفت هر کار دلت میخواد با این مغازه  بکن 

صبح زود این گل و این زنبور رو دیدم 

اصلا روح و حسی صبح زود داره هیچ زمانی از روز دیگه نداره فکر میکنم اونایی که تا لنگ ظهر میخوابند هیچ وقت زیبایی های زندگی رو درک نمیکنند

۱۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
ام شهرآشوب
۱۹ تیر ۱۶:۰۰
الان تیکه آخرت به من بود؟؟

طاهره توروخدا نرو ازین ورزشای باکلاس، میری دیگه کلاست به ما نمیخوره سراغمونم نمیگیری

چرا خسته ای؟ خستگیت بخوره تو سر دشمنت

پاسخ :

چع جالب وقتی داشتم قسمت آخر رو مینوشتم گفتم الان اشرف سادات  اگه بیاد به خودش میگیره
بذار من برم یاد بگیرم میام مفتی به شماها یاد میدم شماهم با کلاس بشید
خستم رفیق خستهههههه 
 
واران ..
۱۹ تیر ۱۸:۳۱
موافق خط آخرم :|
یه چند وقتی متاسفانه این شکلی شده زندگیم :((
ولی از شنبه برمیگردم به همون روزای خوب ایشالا



+

برین سوارکاری حالتون دوبل خوب میشه که هیچ بعدا میتونین حتی مربی بشین حداقل برای فامیل و دوستان نزدیک تون :)


++
منم چند سالی همینو میگم که ای کاش یه کافه شاپی چیزی میزدم‌ بلکه هم حالمون خوب میشد هم کاری داشتم .


سلام :)

پاسخ :

سلاام خط آخر رو واقعا باید توی زندگی اجرایی کرد اصلا حالی میده مخصوصا اگه کوه نوردی هم بریم اول صبح
ان شاالله از شنبه برگردید به این حالت:)))  منم دوست دارم به این حالت برش گردونم
یکم هزینش زیاده برا مقدماتیش بیست جلسه هفصد هشصد تومن اگه باهام قسطی راه بیاد حتما میرم
واقعا دلم میخواد یه کافی شاپ داشته باشم 

ام شهرآشوب
۱۹ تیر ۲۱:۴۰
یه کافی شاپ بزن اسمشو بذار کافه سبو!
منم میام با نومزدم اونجا چامبالاکس میخورم!

پاسخ :

ها کافه سبووو اسم قشنگیه ورودیشم با این کوزه سفالیای خوشکل دکور میزنم به جای پارچ توی سبووو شربت و آب اینا درست میکنیم البته شما و حضرت آقاتون با حضور علی نومزد حساب نمیشید میتونید قرار خاستگاری علی رو توی کافه من بذارید کلا دوست دارم نمای داخلش کاه گلی باشه کلی برنامه دارم برا کافم 
قلم بانو
۲۰ تیر ۱۲:۴۳
سلااااااااااام
منم عشقم سحرخیزیه، ولی وقتی تو خونه‌ای باشی که همه خوابن، کلی حس بد داره!
فقط می‌تونم تو چاردیواری اتاق باشم. همین

هر کار دیگه‌ای کنم، یکی از خواب پریده!
منم اگه اون طرفا اومدم، حتما میام کافه سبو...😊

سوارکاری خوبه، مشروط به اینکه مختلط نباشه باشگاه که معمولاً هست... خب مگه چقدر میشه با چادر، اسب‌سواری کرد اخه!

پاسخ :

آره کافه میزنم همه بیانیا رو دعوت میکنم نه باشگاه مختلط نیست اتفاقا چون آموزش سوارکاری با حجابه میخوام برم 
کنج دنج
۲۰ تیر ۱۵:۰۱
سلام عزیزم آقا! آدرس باشگاهشو بده ما هم برویم!
شما با سحر که مواد می خوند همسفر کربلا نبودی؟ با سارا هم اتاقی کربلا نبودی؟ همون خانمی نبودی که رفته بودید یک پاکت پر غبار حرم از خانم خادم در حرم امام حسین گرفتی؟ از جاروبرقیش بهتون داده بود بعد به همه گروه هم دادی؟

پاسخ :

یزدی هستی تو شاهدیه هست آدرس باشگاه بگووو از طرف من اومدی کلی تحویلت میگیره گفتی خانم ط فک کردم میشناسیم نه ولی از بچه های کانون بوی بهشت بودم همه بچه هایی که میخواستن برن کربلا باهاشون در ارتباط بودم ولی خودم تا چند سال بعد فارغ التحصیلی کربلا نرفتم حالا حدس بزن من کیم خخخخخ 
کنج دنج
۲۰ تیر ۱۵:۰۸
یا نکنه شما همون طاهره خانمی که ریاضی می خوند و عینکی بود مثل خودم و انجمن اسلامی بودید که با رضوان و الهام اینها حلقه های خصوصی ایستاده وسطِ خوابگاه شقایق می گرفتید؟ و در جهادی روز آخر که همه منتظر اتوبوس بودذند خالصانه رفت و همه سرویس بهداشتی ها را تریپ شهدا شست؟! اون هم در اون شرایط اب و هوایی؟
حدسم فعلا به این دو تا رفته. تا ببینیم واقعا شما کدوم عزیز هستی. :)

پاسخ :

نه دیگه اگه اینجوری بودم تا الان حتما شهید شده بودم اگه ورودی پایین اشرف اینا بودی میشی هم ورودی ما اسمم رو درست گفتی طاهره حالا برو تا به فامیلی برسی شایدم فامیلم رو ندونی من اردو جهادی و انجمن اسلامی نبودم بوی بهشت و گاهکی بسیج  آسیه پیچان رو میشناختی
کنج دنج
۲۰ تیر ۱۵:۱۵
ای بابا تیرم خطا رفت پس.
نمی دونم خواهر
آره عزیزم آسیه را می شناسم.
منم بسیج بودم ها گاهی ها
آقا من ذوق کردم ملت رو پیدا کردم
هو آر یو؟
حداقل رشته تو بگو راهنمایی کن :)
خوابگاهی بودی شما هم؟ یا نه؟

پاسخ :

عه من راهنمایی کنم شما راهنمایی نکنی کی هستی ببین من از بچه های کانون بوی بهشت بودم با آسیه و نفیسه الصاق و اشرف سادات افسانه و محبوب سادات و..... دوست بودم همه مراسمای دانشگاهم بودیم جلسات حجی هم یکی دو در میون  میومدم رشتمم بازرگانی بود اگه سمیه وحیدی فرد میشناختی من و سمیه به هم چسبیده بودیم 
قلم بانو
۲۰ تیر ۱۶:۵۹
سبو پس برو... منم می‌خوااااااااااااام
حتماً
باشگاه سوارکاری زنانه!
خیلی خوب، خیلی عالی...

پاسخ :

آره خعلی خوبه برا همین وسوسه شدم برا رفتن حسودیم شد بهش که ورزشکاره خودش باشگاه داره دلم خواست 
قاسم صفایی نژاد
۲۰ تیر ۱۸:۵۴
صبح یه برکت دیگه داره اصلا

پاسخ :

.صبحِ زود برخواستن، طعم تمام روز را عوض می کند. کارها هم چقدر جلو می‌افتد. 
میدانی؟! صبحِ زود عطرِ غریبی دارد، عطری که در انتهای صبحِ زود تمام می شود، و هرگز به مشام آن ها که تا کَمرکِش ظهر می خوابند، نمیرسد. 
کسالت ، کسالت می‌آورد خواب، خواب...

یک عاشقانه آرام/نادر ابراهیمی
من
۰۳ شهریور ۲۲:۲۲
خیلی اتفاقی اسم بوی بهشت را تو گوگل جستجو کردم ببینم هنوز هست یا نه که اومدم تو این صفحه. یادش بخیر زمستون سال 87 با آسیه پیچان با بوی بهشت رفتیم کربلا. ازش خبر دارید؟

پاسخ :

سلام اسم شریفتون 
بی خبر نیستم از آسیه 
من
۰۴ شهریور ۰۰:۴۷
شما منو نمی شناسید. منم شما را نمیشناسم.
از خانمهای مؤسس بوی بهشت. ورودی 84 اصفهانی. اسمم را شرمنده!! گمنامی لذتش بیشتره!!!!!!
بوی بهشت از اون لحظات تولدش برا من خاطرست. اما الان دیگه خبر زیادی ازش ندارم. این صفحه را که دیدم رفتم تو اون سالها. هر چند دوست ندارم با خاطراتم زندگی کنم، اما بعد مدتها رفتم عکسای اون سفر را دوباره دیدم. عصر تا حالا پاک هوایی شدم.

پاسخ :

من موسس های بوی بهشت رو اگه حضوری هم ندیده باشم اسمی میشناسم احتمالا شما خانم خواجویی هم میشناسید بعید نیست من رو بشناسید
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان