جیغ هایی که نباید کشید

بعد از چهارده پونزده سال توی خیابان دیدمش نگاهش را دزدید انگاری نمیشناسد یعنی بیشتر نمیخواست که بشناسد شاید بعد از این همه سال هنوز توی سرش جیغ میکشیدم 

شاید هنوز توی ذهنش پایم میان آن تخته لعنتی و ویلچرش گیر کرده است شاید هنوز اشک های من دارد گوله گوله از گونه هایم پایین میاید

نمیدانم اما نگاهش را دزدید

ویلچری بود با یک تصادف از سوم دبستان ویلچری شده بود سوم راهنمایی بودیم زنگ های تفریح باهم میماندیم توی کلاس خجالت میکشیدم از کلاس بیرون بروم  همه میرفتند و من به این فکر میکردم نهایت بی رحمیست که تنها توی کلاس بماند حیاط مدرسه پله داشت و باید چند نفر خودش را با ویلچرش بلند میکردند و از پله ها بالا پاییین میبردند وزنش هم کم نبود برای همین دوست نداشت زنگ های تفریح بیرون برود میماندیم توی کلاس و باهم  حرف میزدیم همین باعث شده بود باهم صمیمی شویم  برادرهایش صبح و ظهر میامدند دنبالش و ویلچرش را بلند میکردند از پله ها بالا و پایین میبردند توی همین رفت و آمدها انگاری بین برادرهایش و چندتا دخترهای مدرسه حرف و خنده ای رد و بدل شده بود که مدیر مدرسه مان آمدن برادرهایش به مدرسه را قدغن کرد ناراحت بود آبدرچی مدرسه گفت اگر یکی از بچه ها باشد هر روز خودم کمکت میکنم برای رفت  و آمد من قول دادم هر روز صبح زودتر از او توی مدرسه باشم با ابدارچی برای رفت و آمد کمکش کنیم بلند کردن ویلچرش کار سختی بود یه تکه تخته پهن و بزرگ پیدا کردیم و گذاشتیم و از روی آن رفت و آمدش راحت شد دیگر لازم نبود ویلچر را بلند کنیم آبدرچی از جلو میکشید و من هم از عقب هل میدادم

یک روز وسط همین هل دادن ها تخته شکست آبدارچی از جلو نگهش داشت پای من میان تخته و ویلچرش گیر کرد از درد جیغ میکشیدم وزن سنگینش مانده بودی روی پای من که وسط تخته شکسته گیر کرده بود نمیدانم بیشتر درد کشیدم یا خجالت کشیدم نمیدانم او  بیشتر خجالت کشید یا درد کشید پایم که از وسط تخته شکسته بیرون آمد نمیتوانستم به خاطر جیغی که کشیده ام به چشمانش نگاه کنم او هم نمیخواست به چشم های من نگاه کند هر دو  از نگاه به هم فرار میکردیم همش با خودم میگفتم دختر نمیمردی اگر جیغ نمیکشیدی حالا چطور میشد، چرا باید اینقدر کم تحمل باشی  هر بار خواستم بگویم که اشک های آن روز از ناراحتی به خاطر جیغی بود که کشیدم نشد هی میخواستم بگویم انقدر ها هم درد نداشت اما نمیشد انگاری جیغ من را هر روز صبح یکی توی سرش میکشید و میامد مدرسه که بعد چند,وقت دوست نداشتن درس را بهانه کرد به خانواده اش گفت من از درس خواندن بدم میاید و دیگر مدرسه نیامد و بعد از آن هیچ وقت هم دیگر را ندیدم 

ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم تا همین چند وقت پیش حسابش میکنم نزدیک پونزده سال گذشته است اما نگاهش را دزدید شاید هنوز خجالت میکشید و من هنوز جیغ میکشیدم هیچ وقت فرصت نشد بگویم من هم هنوز خجالت میکشم 


گاهی توی زندگی باید درد کشید اما حرفی نزد دردها که ساکت میشود به خاطر جیغ های بیخودی که کشیده ای خجالت میکشی..............


پ ن : تابه حال به این فکر کردید  اگر مجبور باشی بین کور شدن و کر شدن یکی را انتخاب کنی کدام را انتخاب میکنی ؟؟؟؟


بعدا نوشت:یخ میکنی گاهی فقط دعا میکنی کاش اشتباه کرده باشی گاهی اشتباه کردن چقدر میچسبد 

۱۶ نظر ۷ موافق ۰ مخالف
حوا ...
۰۸ تیر ۱۶:۰۲
کر شدن قطعا.

پاسخ :

من حس میکنم کور شدن بهتره
قلم بانو
۰۸ تیر ۱۶:۰۶
سلام
چه خاطره دردناکی... منم همیشه هنین روحیه رو داشتم سبو...

کاش هیچ‌وقت بین انتخاب این دو راه گیر نکنیم، هیچ‌کدام را انتخاب نمی‌کنم.

پاسخ :

خب بعضی چیزا تجربه میشه برای آدم که آستانه تحملمون رو بالا ببریم
حالا یکیش رو انتخاب کن
راحیل ...
۰۸ تیر ۱۶:۱۷
قطعا کر شدن...

پاسخ :

ولی فک میکنم کور شدن بهتر باشه 
راحیل ...
۰۸ تیر ۱۷:۲۳
نه...
دنیای بدون صدا برام قابل تحمل تره تا دنیای تاریک.

بعلاوه وقتی آدم نابینا میشه یجورایی فلج میشه و برای انجام بعضی کارهاش نیاز داره به دیگران.

اما ناشنوا شدن این طوری نیست.

وقتی نابینا باشی نه میتونی کتاب بخونی نه فیلم ببینی

احساس میکنم ناشنوا شدن برام راحت تره.

پاسخ :

کور شدن سخته ولی بین همه معلولیت ها کور شدن بیشتر آدم رو به خدا میرسونه
حوا ...
۰۸ تیر ۱۸:۱۸
کور شدن وابستگی بیشتری میاره که من اصلا دوست ندارم.

پاسخ :

چه جالب عوضش خیلی از تعلقات دنیایت رو میکنه 
قلم بانو
۰۸ تیر ۱۹:۳۲
سلام
من واقعا نمی‌خوام تو وادی انتخاب این‌دو بیفتم. خب چرا انتخاب کنم، الحمدلله گوش و چشم دارم...😘😍
اما چند نکته برای دانستن:
شاید به نظر برسه کورشدن، وابستگی بیشتری میاره، اما کرشدن ارتباط آدمو با دنیا قطع می‌کنه.
دیگه هیچ‌وقت نمی‌تونی تنها بیرون بری، چون صدایی رو نمی‌شنوی... هیچی، همه جا میشه سکوت... نهایتا بری سوپری و بیای، همیشه تا آخر عمر میشی یه آدم تنهاس تنهای تنها.نه می‌تونی حرف بزنی، نه حرف بقیه رو بشنوی. شاید تو تکنولوژی امروز، چت کردن بهترین راه باشه. اما صدا توی دنیا مهمترین چیزه. برای همین قرآن هر وقت نام می‌بره، اول گوش رو می‌گه: انّ السمع و البصر و الفواد...
هیچ‌کس درک نمی‌کنه مشکلت رو، چون نشنیدن، اثری تو ظاهر نداره.
فیلم‌دیدن میشه ارزو چون ظاهراً می‌بینی، اما هیچی نمی‌فهمی!
دیگه نمی‌تونی بری مجلس روضه، این برام دردناکترین قسمته. دیگه نمیشه روضه رفت. چون بودن تو اونجا، با نشستن تو خونه هیچ فرقی نداره.
تلویزیون دیدن آرزو میشه... چون می‌بینی، اما چه دیدنی، واقعا دیدن بدون شنیدن ارزشی نداره.

ناشنواها برای درک اطرافشون فقط باید قلباً اونو بفهمند، همین.
هیچ‌وقت هم امیدی برای بهبود نیست، چون با همه پیشرفت علم پزشکی، هیچ‌وقت تو شنوایی، شنیدنت به پای آدم سالم نمی‌رسه.
اما اونایی که نابینا هستن، امیدی به بهبود دارن.

گوش عضوی است که خیلی بیماری‌هاش ناشناخته است، هیچ‌دقت بهتر نمیشه و تا آخر عمر کسی تو رو معلول حساب نمی‌کنه و بهت کمک ویژه‌ای نمی‌کنه.
دقت کنید توی همه برجستگان عالم تو هر رشته‌ای، شاید نابینا داشته باشیم، اما هیچ ناشنوایی رو نداریم که به جایی رسیده باشه. (مثلا بتهوون آخر عمر ناشنواشد و بهترین ملودی‌ها رو هم ساخت، اما وقتی موسیقیدان شد، می‌شنید، وگرنه هیچی نمی‌شد.) اما جای رشد برای نابینا هست، هرچند با سختی...

پاسخ :

آره خب الحمد الله که هر دوتاش رو داریم ان شااله همیشه سالم باشیم اما خب بد نیست گاهی تصور کنیم جور دیگه ای بودن چه جوریه
  جالب بود نظرت راجع به کر شدن ممنون
قلم بانو
۰۸ تیر ۱۹:۵۳
خدا برای کسی نخواد، به واسطه کم‌شنواشدن خواهرزاده‌ام، خیلی درگیر شدیم و دیدیم واقعا کم‌شنواشدن سخت‌تر از کم‌بیناشدنه.
با عینک، دیدفرد طبیعی میشه، اما با سمعک و کاشت حلزون هیچ‌وقت شنوایی برنمی‌گرده. زندگی با سمعک خیلی سخته، خیلی... زندگی توی دنیای شلوغ.
هر صدایی که به سمعک می‌رسه به یک میزان بلند میشه. برای همین هم سکوت معنا نداره. هیچ‌صدایی دیگه لذت بخش نیست، چون خیلی از صداهای لذت بخش عالم، چون تن صدا کمه، مثل آب، چهچه پرندگان، صدای طبیعت...
ولی یه لحظه فکر کنید همه این صداها بلند بشن، دیگه هیچ لذتی نداره...

من فقط دعا می‌‌کنم خدا منو به این چیزا امتحان نکنه، کلا امتحان سخت ازم نگیره، همیشه بنده ظلوما جهولاش هستم که طاقت هیچی رو ندارم.

به واسطه دوست‌شدن با دومعلول ویلچری، خیلی تو زندگیشون رفتم و سختی‌هاش را دانستم. واقعا تو ایران معلول بودن، مساوی با حذف از جامعه است، چون همه امکانات برای سالم‌هاست...

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

پاسخ :

نگاهت جالبه خیلی
ام شهرآشوب
۰۸ تیر ۲۰:۳۳
حالا حتما باید یا کور شد یا کر؟؟ نمیشه لال شد؟

جملت خیلی قشنگ بود خجالت بخاطر جیغهایی که کشیده ای

پاسخ :

بقیش قشنگ نبود فقط همین جملش قشنگ بود 

ببین کر که باشی مخصوصا اگه کر مادر زاد باشی لالم میشی البته دور از جون حالا ماهمین دوتا آپشن رو گذاشتیم جدی میدونی چرا چون چشم و گوش دو تا قسمت مهمی که احساسات رو درک میکنه با زبان اصولا ابراز میکنیم احساسات رو ولی با چشم و گوش درک میکنیم 


قلم بانو
۰۸ تیر ۲۰:۳۶
یه چندتا نکته دیگه یادم اومد: 😅
۱- برای منی که هنر بخشی از وجودمه، کورشدن مساوی است با تعطیل کردن همه هنرهایی که بلدم... از گلدوزی، روبان‌دوزی، بافتنی و قلاب بافی تا تصویرسازی و دکورسازی و...
اما همه‌اینها تو کفه مساوی با روضه قرار نمی‌گیره، خدا به گرفتن نعمت‌ها امتحانمون نکنه، خیلی سخته...
۲- شاید دیدنی‌ها رو بشه تصور کرد، اما قطعا شنیدنی‌ها قابل تصور نیستند. کسی که ناشنواست، هیچ‌وقت هیچ درکی از صداها نداره...
۳- خیلی وقته که سعی می‌کنم خودمو جای ادم‌های مختلف بذارم و سعی کنم درکشون کنم و لااقل بهشون فرصت حرف‌زدن بدهم.
۴- خدا امثال منو به چپ‌دست بودن امتحان کرده، چپ‌دست بودن یعنی هیچ‌چیز سر جای خودش نیست... هیچی. از دستگیره در تا جهت چرخاندن کلید گرفته تا قزن گردنبند و دستبند.
یکسری از کارها واقعا سخت بود یادگرفتنش مثل رانندگی...
روزی که فهمیدم چون چپ‌دستم، خیلی از کارها انجامش برام سخت بود، یکی از بهترین روزهای زندگی‌ام بود. اینکه فهمیدم خنگ، منگل و عقب‌افتاده نیستم، فقط چپ دستم که دارم تو دنیای راست‌دست‌ها زندگی می‌کنم.

ملتمس دعا
)دیگه سعی نی‌کنم برای این پست کامنت نذارم.) :دی

پاسخ :

نه خب بذار چه اشکالی داره
فاطمه م_
۰۸ تیر ۲۳:۳۴
چه خاطره‌ی ناراحت‌کننده‌ای بود، از اون چیزاس که می‌تونه تا سال‌ها آدمو اذیت کنه :(

پاسخ :

آره بعضی چیزا همیشه تو ذهننت زنده میمونه احتمالا یه ده پونزده سال بعد هم گروهیت تو رو ببینه به همین شدت عذاب وجدان داشته باشه بابت سواستفاده هایی که کرده البته اگه بفهمه:))))
سارا ...
۰۹ تیر ۰۲:۳۷
سلام :)

چه خاطره ناراحت کننده ای.
گاهی وقتها ناراحت کردن دیگران از ناراحت شدن خودمون، ناراحت کننده تره. (چه جمله ای شد)

پاسخ :

جمله سنگینی بود
فاطمه م_
۰۹ تیر ۰۷:۵۰
وای خدایا :))) فک می‌کنی یه روز بفهمه؟ :))

پاسخ :

نه نمیفهمه الکی خوشحال نشووو😃😃😃😃
دچارِ فیش‌نگار
۰۹ تیر ۱۲:۰۱
دیگه چه نیکی هایی کردی در حق دیگران؟ :)

پاسخ :

فعلا همین خوب بوده که...
دچارِ فیش‌نگار
۰۹ تیر ۱۲:۲۵
از خاطرات مشترکت با شَر و آشوب بنویس 😛 😎 😏 😶 😐

پاسخ :

یه خاطره ازش دارم قول دادم تعریف نکنم
ماجرای فرارش از اتاقمون که گفتم سر یه داستان که توش یه انگشت بریده بود فرار کرد از اتاقمون
دچارِ فیش‌نگار
۰۹ تیر ۱۲:۳۳
من ندیدم از اول مفصل تعریف کن توی یه پست :)
#تخریبی باشه ترجیحا

پاسخ :

این بود نه عمرا تخریبش کنم مگه از جونم سیر شدم حیف گوشیم رو دزد برد وگرنه یکی از بهترین اتفاقاتی که با حضورش توی اتاقمون افتاد رو قبلا توی اینستا نوشته بودم 
http://sabuyeeshgh.blog.ir/1398/03/27/%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%87
ریحان
۱۳ تیر ۱۶:۵۸
اینی که نوشتی از دوران مدرسه واقعا واقعیه؟؟؟
آاااخ که اگه واقعی باشه.
...
راستی من ترجیحم کور شدنه...
کور میتونی دنیایی که دوست داره را متصور بشه.اول بشنوه و بعد تصویرسازی کنه اما کر... صرف دیده اش شاید دنیا رو بسازه که این همه ی واقعیت نیست....
به قول ننه علی اپشن لال شدن بدک نیستاااا روی اونم کار کن اضافش کنی

پاسخ :

سلام چه عجب رخ بنمودی رفیق شفیق 
من کور شدن رک بخ خاطر اینکه عدم وابستگی و تعلق دلی میاره دوست دارم هروقت میخوای از یه چیزی دل بکنی باید چشم ازش ببندی 
میخوای شل شدنم بذارم اگه اصرار دارید
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان