همسر یکی از دوستام به سبک هایکو شعر میگه
گفتم یکی از شعرای همسرت رو بفرست این رو فرستاد:
با انگشت بریده ات قهوه ام را شیرین میکنم و باز کنار فنجان میگذارمش(مهدی قنبری)
یاد یه خاطره ای افتادم یه هم اتاقی داشتیم مستقیم نمیگم کی😄😄😄
آخر هفته تنهاش گذاشته بودیم تو اتاق رفته بودیم خونه شنبه که اومدیم دیدیم نیست یه جوری رفته انگاری فرار کرده بعد بهش گفتم چی شد چرا رفتی گفت هیچی نصف شب به سرم زد مطالعه کنم کتاب ناصر ارمنی امیرخانی رو میخوندم داستان انگشتر توی داستان طرف انگشت بریده یکی رو توی تشکش میبینه نصف شبی هم اتاقیمون رو تنهایی خوف بر میداره اصن سر همین قضیه یه ماه بیشتر با ما هم اتاقی نموند
فقط میخواستم بگم ببین مردم با انگشت بریده چقدر عاشقانه زندگی میکنند
چقدر خوبه که استاد راهنمای آدم خانوم باشه واسه پیام دادن بهش مجبور نیستم فکر کنم جمله بندیم چه جوری باشه راحت بهش پیام میدم