سفر

آدمیزاد سفر را انتخاب کرد درست همان روز که خوردن گندم را انتخاب کرد

سفر اولمان که از بهشت شروع شد دیگر سکونت برایمان معنایی ندارد

حالا که از بهشت کنده ایم همان بهتر که هیچ کجای این عالم سکونت نداشته باشیم

آنها که بی قرار بهشتند در این عالم قرار ندارند

ما به سفر محکومیم.

پ ن . از یاد داشت های  قدیمی
یکی از مشکلات اساسی من با بقیه همین اختلافمون توی مسافرت رفتن هستش من عاشق سفر هستم و بقیه زندگی را در سکونت میدانند برای همین من را اهل زندگی نمیدانند
بهترین سفر زندگیم پیاده روی اربعین بود هر چند زمانی که میخواستم برم همه مخالف بودند اما با تمام وجود مقاومت کردم یک مقاومت دو هفته ای تا نهایتا تونستم مجوز رفتن رو بگیرم پ
این روزا تو خونه خیلی حرف سوریه و لبنان میزنم خواهرم میگه تن و بدنم میلرزه وقتی تو حرف جایی رو میزنی صد در صد برنامه رفتنش رو ریختی داری ما رو آماده میکنی به خواهرم میگم باور کن هنوز این یه قلم رو جای مطمئنی پیدا نکردم که بتونم باهاش برمدولی اگه پیدا کنم مطمئن باش میرم 


۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
ام شهرآشوب
۲۸ ارديبهشت ۰۰:۲۱
لبنان رو پایه م، بیا باهم بریم

پاسخ :

قبوله ولی علی رو بذار پیش باباش ایدفعه😄😄😄😄
یا با ابو علی باهم بیاید که من به مامانم بگم تو و شوهرتم هستی بعد علی رو میدی باباش خودمون میریم میگردیم
آشنای بی نشان
۲۸ ارديبهشت ۱۴:۲۷
اون قسمت لبنان و سوریه خیلی خوب بود:)

پاسخ :

کلا گرفتاری دارم هروقت میخوام جایی برم باید از شش ماه قبل زمینه چینی کنم 
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان