چندتا عکس

رد شدی از بغل مسجد و حالا باید

یا بچسبیم به تو یا به مسلمانی خویش

(خدایی اگه مامانم بفهمه عکسش رو رسانه ای کردم بیان رو به آتیش میکشه:))))))

من نشستم بروی مِی بخری برگردی

ترسم این است مسلمان شده باشی جایی

تو به من تکیه نکن در گسل زلزله ام / ناگهان میشوم آوار به هم میریزم

حوصله ای که بنویسم ندارم.

حتی دلم نمیخواد چیزی راجع به این عکسا بنویسم.

فقط واسه اینکه به روز کرده باشم این چندتا عکس رو گذاشتم....

باشد که شاید باز حوصله مان برگردد.

خواستید میتونید این پست رو بخونید.

۱۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ
۳۰ بهمن ۰۰:۴۲

فقط یه دوربین عکاسی کم داریا. وگرنه عکاس خوبی هستی

پاسخ :

:)))))  همیشه منتظر بودم یکی یه دوربین بهم هدیه بده :)))
بق بقو
۳۰ بهمن ۰۱:۰۹

که خودش میشد!!! عجب :||

الان دقت میکنم من خیلی بچه آرومی بودم نهایت فضولیم این بود با وجود اینکه خانواده میگفتن هر وقت مهمون میاد نیا جلو انقدر میوه و شیرینی برندار از تو ظرف (مهمونا فکر میکنند انگار تا حالا نخوردی) اما من هر بار همین کارو میکردم :|(خب دلم میخواست با مهمونا بخورم) هیچی دیگه دعوا بود همیشه بعدش یا دیگه ته ته فضولیم این بود میرفتم تو کوچه دوچرخه سواری میکردم وقتی ظهرا اهل بیت خواب بودم -_-

البته اینم بگم که وقتی منو میدیدن بعدش چ دعوایی میشد:|

 

من از بچگیم یه چیزی که خیلی یادمه اینه فوق العاده زیاد گریه میکردم ... یعنی کافی بود به من یه چیز بگن یا صداشون یکم برا من ببرن بالا من یا میرفتم تو کمد لاحاف و تشکا شروع میکردم به گریه کردن تا خوابم میرد یا پشت درای اتاقا :))

یادمه مامانم میگفت بچم دلش نازک  :)))

یه وقتایی انقد گریه میکردم که اخویان تهدیدم میکردن به این که اگه ادامه بدی میندازیمت زیر زمین صدات نیاد دیگه راحت گریه کنی منم از لجشون بیشتر و بلند تر گریه میکردم:)))

دیدن کار ساز نیست این تهدیدا با دور بین میفتادن دنبالم ازم فیلم بگیرن بهم نشون بدن چقد بد گریه میکنم -_- منم فرار میکردم نهایت قطع میشد گریم -_-

 

کامنتم خودش قشنگ یه پست شد :))) ببخش برای پر حرفی

پاسخ :

من زیاد بغض میکنم ولی گریه نه بچه هم بودم بیشتر بغض میکردم 
چه بچه خوب و آرومی بودی جالبه که بهت نمیاد اصلا آرووم باشی 
امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ
۳۰ بهمن ۰۷:۱۱

آفرین، منتظر باش، انتظار خیلی خوبه!

پاسخ :

به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی
بق بقو
۳۰ بهمن ۰۷:۲۸

تعجبم چرا فکر میکنید آروم نیستم🤔😀

بوخودا من ارومم و مظلوم :دی 🚶‍♀️ 

پاسخ :

خخخخ نمیدونم حس میکنم شیطنت داری
دچارِ فیش‌نگار
۳۰ بهمن ۰۸:۳۹

چه عکسایی قشنگی شده

چه دوستای گریونی داری شما :))

پاسخ :

:)))
دیگه سهم ما هم از دوستی گریوناش بود:))
میرزا مهدی
۳۰ بهمن ۰۹:۱۷

دلم میخواست اونجا بودم.....

من بهتون هدیه میدم:)

پاسخ :

:))) 
ان شاالله تشریف بیارید حتما
ذوق کردم الان من:))))
دختـرِ بی بی
۳۰ بهمن ۰۹:۲۷

من عاشق یزدم

پاسخ :

تشریف بیارید در خدمتیم 
منم عاشق مشهدم مخصوصااا اونجا که گنبد طلایی داره
بق بقو
۳۰ بهمن ۰۹:۴۹

خب ببین من هر چی برمیگردم عقب و به دوره کودکی هم خجالتی ، اروم، مظلوم بودم میایم جلو همه چی داره عوض میشه اونم فکر کنم جبر روزگار:))

 

@ جناب فیشنگار

میگم این گریه زیاد فکر نمیکنید به لوسی زیاد برگرده؟🤔

پاسخ :

:))) عوض شدن اگه خوب باشه خوبه
@جناب فیش نگار
میرزا مهدی
۳۰ بهمن ۱۰:۴۸

از اینکه دلم خواست اونجا باشم ذوق کردید؟

پاسخ :

نه از اینکه گفتید دوربین هدیه میدید:)))) 
خودتون رو به اونور نزنید:)))
فاطمه م_
۳۰ بهمن ۱۰:۵۸

عکسای کجاس؟

پاسخ :

 اطراف یزد هستش 
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان