همین ۲

دست فلک کبود شد از گوشمال و ما....

مشغول خاک بازی طفلانه خودیم 

صائب 

۸ موافق ۰ مخالف

همین.....

دل چه می‌دانست از دنیا چه ها خواهد کشید؟؟؟

خاک بازی های طفلان را تماشا کرده بود

صائب

۶ موافق ۲ مخالف

سفر آتش

آتش و آدم 

ترکیبی نا متجانس است

من از میان این آتش گر گرفته

در رویاها و عشق ها

غیر ممکن است سالم برگردم .‌‌‌‌‌..

بازگشت من

اندوه بار خواهد بود....

کاش  مثل نان بودم

چه زیبا بر میگردد

از سفر آتش....(رسول یونان)

۷ نظر ۷ موافق ۱ مخالف

خیار سبز سفسطه باز

داشتیم توی خوابگاه میوه میخوردیم؛ بچه ها گفتند چرا خیار نمیخوری، گفتم خیار سبز دوست ندارم..

یهووو یکی از بچه ها زد زیر خنده که خیار مگه رنگ دیگه ای هم داره، که تو سبزش رو دوست نداری...

 گفتم ما به اینا میگیم خیارسبز...

گفت پس به چی میگید خیار....

گفتم به خربزه میگیم خیار....

گفت پس به چی میگید خربزه....

گفتم به خیار میگیم خربزه....

گفت پس چرا به خیار میگید خیار سبز...

میگم خب آخه چون ما به خربزه میگیم خیار ....

یهووو قاطی کرد گفت نفهمیدم به چی میگید خیار به چی میگید خربزه، 

گفتم خیلی سخت نیست ما به خربزه میگیم خیار.....

گفت خب پس به چی میگید خربزه  گفتم به خیار.....

گفت پس به این (اشاره به خیار)چی میگید...

گفتم میگیم خیار سبز...

به اندازه کافی قاطی که کرد گفت خیلی نام گذاریتون مسخرست

گفتم پس اگه بفهمی که شیرازیا به سیب زمینی میگن آلو چی میگی........

۹ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

گاهی....

گاهی دوست داری همه چیز را رها کنی بروی جایی که خودت باشی و خدا و هیچکس

دور از همه آدم هایی که دوستشان داری.

دور از همه آدم هایی که دوستت دارند.

دور از همه آدم هایی که از هم  متنفرید.

دور از همه چیز......

+ رود هایی که سرنوشتشان پریشانیست، آغوش دریا هم به آرامششان نمیرساند.

موج میشوند و هر روز سر بر صخره میکوبند.......

تا چه پیش آید زین پس.....

۷ موافق ۰ مخالف

اعتماد

بزرگترین ضربه ای که به یکی میتونید بزنید اینه که از اعتمادش سو استفاده کنید، و به اعتمادش ضربه بزنید....

اصلا فکر نمیکردم این جمله اینقدر روی بچه های کلاس هشتمی تاثیر داشته باشه که خودشون تک تک بیان و به سوالاتی که تقلب کردن اعتراف کنند:)))

اعتراف میکنم اولین تجربه معلمیم هم خیلی سخته برام و هم خیلی شیرین.

توی این مدرسه ای که درس میدم کلاس هشتمیا معروفن به بد و شیطون بودن . مدیر مدرسه میگه اینا همشون عین مارمولک میمونند، اصلا نمیشه کنترلشون کرد.

یه بار سر کلاس خیلی نرم و غیر مستقیم بهم گفتند که خانووم ما با معلم ادبیات پارسالمون چون سخت میگرفت کاری کردیم که دُمش رو گذاشت رو کولش و رفت.

این هفته بهم میگن خانوووم ما شما رو خیلی دوست داریم، همیشه منتظریم یکشنبه بشه شما رو ببینیم.

شاید تجربه چهار پنج سال دانشگاه درس دادن و مخصوصا سر و کله زدن با پسرایی که لحظه به لحظه دنبال این بودند تا ازم یه نقطه ضعف بگیرند و اذیت کنند باعث شد، خیلی خوب در مقابل این کلاس هشتمی ها عمل کنم.

یکی از معلما که یکشنبه ها کنار کلاس من کلاس داره،  این هفته میگه با این هشتمیا چیکار کردی که این قدر ساعت کلاست آروم هستند..........

البته  شخصیت شر و شلوغ خودم هم بی تاثیر نبود توی رابطه دوستانه ای که با این کلاس گرفتم. الان جوری شده  زمانی که دارم درس میدم اینقدر آروم و ساکت هستند حتی یک کلمه حرف نمیزنند تا درس زود تموم بشه و بعدش شروع کنیم باهم حرف زدن و خندیدن:)))

این هفته بعد از اینکه از تقلبی هاشون گلایه کردم و برگه هاشون رو با بی محلی بهشون دادم . بهشون گفتم نمره هاتون برام ارزشی نداره، دیدم یکی یکی اومدن و با بغض و ناراحتی که خانوم هرچی که نمره ازمون کم کنید ناراحت نمیشیم اصلا بهمون ده بدید، ولی ما رو ببخشید یا حدیث امام علی(ع ) افتادم که فرمودند: (دل نوجوان مانند زمین آماده است که هر بذرى در آن افشانده شود، مى پذیرد.)

پ ن:

 این اعتراضم برام خیلی دوست داشتنی بود این دانشجو، با اینکه معدلش خیلی بالاست، و نمره 13 این درس معدلش رو میاره پایین اما برعکس بقیه که میدونند این نمره ای که بهشون دادم بیش از حقشون هست، ولی باز اعتراض میکنند و با بی ادبی تموم میگند ما راضی نیستیم، ایشون  تشکر کرد دوست دارم بهش نمره اضافه کنم

۱۶ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

امروز برفی من

هشت صبح رفتم برا امتحان دقیقا توی همین شرایط سخت که میبینید:))) خودم تنها توی دفتر(خدا بود برا همین تقلبی نکردم) یه فنجون چایی که آبدارچی آورد، تازه دوبارم برا چایی اورد گفت امتحان داری گناه داری:)))  

از دانشکده که بیرون اومدم دیدم وووویی برف اومده، همه جا سفید شده با این خوشکلی

 موتور برفی

 

زمین از آمدن برف تازه خشنود است

من از شلوغی بسیار رد پا بیزار

غرقه تنهایی خویش در میان برف ها 

به انتظار نبودی، ز انتظار چه دانی....

حرف بزن ابر مرا باز کن، دیر زمانیست که بارانیم 

(این کیوسک تلفنه هم خیلی دوست داشتنی بود......)

نیم کت ها اگر دفترچه خاطرات داشته باشند،  خاطرات قشنگی میتوانند بنویسند:)))

:)))))))

اینا داشتن برف بازی میکردند... یهووو یه دختره میخواست برف بزنه به پسره، پسره جا خالی داد خورد به من که روی نیمکت منتظر نشسته بودم:))))

درسته برفش خیلی کم بود ولی خیلی همه شاااد بودن 

زدم دانشگاه بیرون دلم نیومد برم توی چهار دیواری خوابگاه، اومدم اینجااااااااااا

۹ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

آشفته بازار خبر

ساعت یک شب هستش 

واقعیتش فردا امتحان دارم سه روز پشت هم اصلا هم استرس ندارم، از جمعه ای که حاج قاسم رو زدن اوضاع احوال فکر و ذهنم پراکنده شد، تازه داشت جمع و جور میشد که قضیه هوا پیما پیش اومد.

شنبه اوج به هم ریختگی فکرم بود. 

حالا یه برنامه ریزی از قبل برای امتحانم کرده بودم که سه هفته برای خوندنش کافیه،  که عملا یک هفته و خرده ایش اینجوری رفت. میخوندم اما ذهنم توی درس نبود. این چند روز آخرم که کلا نخوندم.....

در کل از اونجایی که آدم راحتی هستم هیچ استرسی ندارم...

امشب مجبورم تا صبح بخونم. شاید تنها کسی باشم که امتحان جامعشم گذاشت شب امتحان خوند:)))

 اصلا ایناا رو نوشتم که یه چیز دیگه بگم، جالبه که اتفاقای این یه هفته،  اکثریت افراد  رو به شدت از شبکه های اجتماعی بیزار کرد.

تقریبا اکثر بچه ها گفتند حالمون بد میشه از اینکه اینستا رو باز کنیم. یا بخواهیم پیاما رو بخونیم، خیلیا سعی کردن اگه گروه دارند یا ترک کنند. یا نسبت بهش بی تفاوت باشند و پیاما رو نخونند یه بیزاری و تنفری رو توی همه دیدم نسبت به بحث کردن و تحلیل کردن بر عکس بقیه اوقات،  مخصوصا بعد از ماجرای هوا پیماا...

یه نکته آخر هم بگم برم ادامه آهوو زنی(همون خر زنی یا همون درس خوندن) نمیدونم چرا من برعکس همه اونایی که میگن ما بعد از ماجرای هوا پیما نسبت به همه چی بی اعتماد شدیم و دیگه هیچ کدوم از خبرا و حرفا باور نمیکنیم، اتفاقا من خیلی امیدوار و معتمد شدم به خودمون درسته تلوزیون کارشناس آورد تا ثابت کنه نبوده، هزار و یک تحلیل گذاشته شد که نبوده، ولی دل شیر داشتند فرمامده های نظامیمون اومدن جلوی دوربین و همه چیز رو گفتند.

 کاری به رسانه های بی بی سی و امریکاا ندارم که از روز اول گفتند موشک بوده و همه اونایی که میگن در اثر فشار این شبکه ها گفتند، باید خدمتشون عرض کنم اول اوناا  ثابت کنند خودشون دست نداشتند تو این ماجرا (ما به صداقت اونا فی نفسه شک که هیچی کلا  از نظر ما اونا صداقت ندارند) ، دوم از نظر بنده به عنوان یه دانشجوی مدیریت این مدت زمان کاملا طبیعیه برای بیان همچین اتفاقی، چهارشنبه صبح این اتفاق افتاد( دوست ندارم اسم اتفاق رو هی تکرار کنم   چون غم تمام وجودم رو میگیره ) و چند ساعت قبلش یک عملیات فوق العاده بزرگ و دندان شکن انجام شده بود( که قطعا اگر این اتفاق نیفتاده بود هنوز در  راس خبر ها بود ولی خب برای مغرور نشدنمون لازم بود این تلنگر) 

همه چیز معطوف بود به اون عملیات، کل دنیااا درگیر بودند بمبارون خبرها، اینقدر که توی اون لحظات، حداقل ۲۴ ساعت اول سخت ترین زمان بود برای بچه های نظامی، از اینکه مبادا ضد حمله ای صورت بگیره از اونور باید خبرها رصد میشد، واکنشا تحلیل میشد، کشور با تمام قوا درگیر یک ماجرای تاریخ ساز بود. بعد از هفتاد سال یکی از پایگاهای بزرگ نظامی آمریکا زده شده بود، از دست دادن ۱۶۰ هم وطن سخت، غم انگیز، جانکاه، اما کوچیکترین غفلت و مشغول شدن به این ماجرا شاید عواقب بدتری داشت، درنتیجه نیروهای نظامی و فرمانده ها توی یک روز اول نمیتونستند به این مسئله بپردازند. و کاملا عاقلانه و منطقی بود که هیچ حرفی نزنند.

اما پنج شنبه و بعد از سخنرانی ترامپ و عقب نشینی محسوسش از حمله، میشد به قضایای جانبی پرداخت. خب توی اون ۴۸ ساعت هر کسی تحلیل خودش رو ارائه داد من هیچ کجا توی خبر ها ندیدم که سپاه توی اون چهل هشت ساعت اعلام کرده باشه که ما هواپیما رو نزدیم نه تاییدی بود نه رد شدنی، هر خبری بود تحلیلای شخصی و خود رسانه ها انجام دادن، و حالا نظرات کارشناسانه یا غیر کارشناسانه، اما جمعه دقیقا دو روز بعد از اتفاق سپاه حالا یا ازقبل میدونسته، یا بر اثر کار کارشناسی براش ثابت میشه که خودش بنا به هر دلیلی هوا پیما رو زده، اول خانواده ها رو خبر دار میکنه و بعد شنبه به صورت رسمی و بیانه ای در خبر سراسری پخش میکنه، و بعد بالاترین فرمانده نظامی ما میاد پشت تلوزیون همه چیز رو میگه  و بی انصاف اون  کسی هست  که قبول نکنه اون فرمانده در صادقانه ترین حالت ممکن اومد و همه چیز رو توضیح داد، حتی به جای خیلی های دیگه پاسخ گو شد. 

اعتمادی که امروز به کشورم دارم خیلی بیشتر از اعتمادی هست که قبلا داشتم....

۴ نظر ۴ موافق ۱ مخالف

شهر چسبیده به تو......

همچنان هستی و می جنگی و خود می دانی

دشمنت دوخته از روی هوس دیده به شهر

مثل طفلی که بچسبد به پدر وقت خطر

شهر چسبیده به تو ، خون تو پاشیده به شهر

تا چه پیش آید زین پس.........

محاصره  با صدای محمد معتمدی 

۳ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

نبودنت دلمان را لرزاند اما امیدمان را بیشتر کرد

حالااا چه کار کنیم.

عمری تا دلمان میلرزید میگفتیم حاج قاسم هست.

اما امروز خبر رفتنت دلمان را لرزاند، حاج قاسمی هم نبودد که بگوییم خیالمان راحت حاج قاسم هست.

حالا چه کنیم با نبودنت.

چه کنیم با این درد.....

بعد از توو همه چیز هنوز ادامه دارد.

هنوز مبارزه هست.

هنوز هستند آدم هایی که تا اسرائیل را نابوود نکنند قرار نمیگیرند.

خیالت راحت تا ظهور همه چیز ادامه دارد.

دنیاا که بدون مبارز نمی ماند.

امااا قبول کن دنیاا امروز بدون تو چیزی را کم دارد.

دلمان امروز لرزید و نبودی که دلمان به بودنت آرام شود.....

چشممان بی امان بارید.

حالا تو بگوووو چه کنیم........

چه اسم آشنایی هست شهید حاج قاسم سلیمانی اما چرا زبانمان نمیچرخد بگوییم شهید حاج قاسم سلیمانی ..

امروووز دنیاااا نوشت: ابر قدرت جهان  بزرگترین قدرت نظامی دنیاا سردمدار جنایتکاران جهااان یک نفر را شهید کرد 

یک نفر 

یک نفر 

یک نفر 

یک نفر 

دنیاااا خبر شهادتت را فریاد زد 

 چه کنیم با این غم...

چه کنیم با این درد

پ ن کسانی که با سرنوشت مبارزه در این راه آشنا هستند،  نه تنها با  شهادت قاسم سلیمانی نا امید و ترسان نشدند بلکه محکم تر شدند. سرنوشت هر مبارز انقلابی شهادت است  ولاغیر 

یکی به ترامپ بگه منتظر باش بازم هستند، توی کل دنیاا باید دنبال قاسم سلیمانی ها بگردی و به شهادت برسونی 

۵ نظر ۱۴ موافق ۱ مخالف
MENU
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان